وقتی برای نجات برادرت باهاش وارد رابطه میشی و..
وقتی برای نجات برادرت باهاش وارد رابطه میشی و..
پارت⁶
*قرار بوداین پارت مورد علاقه بنده بشه ولی نشد😃
...با وجود میز های خالی باز هم تقاضا داشت پیش اون بشینه...کمی مکث کردو حرفش رو شروع کرد
یئون:بله
-نشست مقابل اون دختر..گارسون به طرفش اومد..سفارشش رو داد و به چهره متعجب دختر خیره شد..چهره ای جذاب و خوش فرم داشت..انگار ک هرکسی توی اون خانوادس زیبایی زیادی داره..با صدای فرد مقابلش فکراش از سرش پرید
یئون:ببخشید...من شمارو قبلا جایی دیدم؟..خیلی برام اشنایین
-لبخند ریزی زدو جوابش رو داد
_:کیم یئون هستین درسته؟
-تعجب کرد..انگار اولین باری نبود ک اسمش رو از زبون اون شخص میشنید..اسمی توی ذهنش کم رنگ شد..زیر لب اسم رو گفت
یئون:کوک؟..
_:چیزی گفتین؟
یئون:اوو نه....شما اسممو از کجا میدونین؟
_:من..جئون جونگکوک هستم..برادر جئون دوهی
-دوهی؟....چطور کسی که براش اشنا میاد باید برادر دوهی باشه؟..درصورتی که اونا هیچوقت به عنوان فامیل ملاقات نکردن ولی این حس که خاطرات زیادی با این فرد داره ازش دور نشد..حتا اسمشم میدونست..چطور اسمشو یادش بود ولی نمیتونست خاطراتشونو به یاد بیاره..چطور هردو طرف هم رو به یاد نمیارن در حالی ک روزها پیش هم بودن؟..
فکراشو از ذهنش دور کرد و شروع به صحبت کرد
یئون:دلیل...ملاقاتتون با من چیه؟
_:اگه میخوای...میتونم وکیل برادرت بشم و کمتر از چند روز ازادش کنم
-چشماشو به پایین دوخت..با یاداوری حرفای برادرش به فرد رو به روش نگاه کرد
یئون:چطور میتونم بهت اعتماد کنم درحالی که برادرم متحم به کشتن خواهرته؟
*سخن ادمین:اولین باره کلمه متحم رو مینویسم پس اگه نوشتاریش اشتباهه بگین درستش کنم*
-از شدت رک بودن اون دختر تعجب میکرد..به این فکر کرده بود ک احتمال داره با همچین واکنشی روبه رو بشه پس جوابش رو داد
_:من از این بابت ک تهیونگ خواهرم رو نکشته مطمئنم..و میخوام ازادش کنم
یئون:ممنون از کمکت..ولی وکیل برادرم ماهر تر از چیزیه ک فکر میکنی..پس قابلیت این رو داره ک برادرمو نجات بده
-از روی صندلیش بلند شد و تا نیم قدمی دختر رفت...فاصله بینشون حتا ۱۰ سانت هم نمیشد..با چهره ای بی حس نگاش کردو لب زد..
پارت⁶
*قرار بوداین پارت مورد علاقه بنده بشه ولی نشد😃
...با وجود میز های خالی باز هم تقاضا داشت پیش اون بشینه...کمی مکث کردو حرفش رو شروع کرد
یئون:بله
-نشست مقابل اون دختر..گارسون به طرفش اومد..سفارشش رو داد و به چهره متعجب دختر خیره شد..چهره ای جذاب و خوش فرم داشت..انگار ک هرکسی توی اون خانوادس زیبایی زیادی داره..با صدای فرد مقابلش فکراش از سرش پرید
یئون:ببخشید...من شمارو قبلا جایی دیدم؟..خیلی برام اشنایین
-لبخند ریزی زدو جوابش رو داد
_:کیم یئون هستین درسته؟
-تعجب کرد..انگار اولین باری نبود ک اسمش رو از زبون اون شخص میشنید..اسمی توی ذهنش کم رنگ شد..زیر لب اسم رو گفت
یئون:کوک؟..
_:چیزی گفتین؟
یئون:اوو نه....شما اسممو از کجا میدونین؟
_:من..جئون جونگکوک هستم..برادر جئون دوهی
-دوهی؟....چطور کسی که براش اشنا میاد باید برادر دوهی باشه؟..درصورتی که اونا هیچوقت به عنوان فامیل ملاقات نکردن ولی این حس که خاطرات زیادی با این فرد داره ازش دور نشد..حتا اسمشم میدونست..چطور اسمشو یادش بود ولی نمیتونست خاطراتشونو به یاد بیاره..چطور هردو طرف هم رو به یاد نمیارن در حالی ک روزها پیش هم بودن؟..
فکراشو از ذهنش دور کرد و شروع به صحبت کرد
یئون:دلیل...ملاقاتتون با من چیه؟
_:اگه میخوای...میتونم وکیل برادرت بشم و کمتر از چند روز ازادش کنم
-چشماشو به پایین دوخت..با یاداوری حرفای برادرش به فرد رو به روش نگاه کرد
یئون:چطور میتونم بهت اعتماد کنم درحالی که برادرم متحم به کشتن خواهرته؟
*سخن ادمین:اولین باره کلمه متحم رو مینویسم پس اگه نوشتاریش اشتباهه بگین درستش کنم*
-از شدت رک بودن اون دختر تعجب میکرد..به این فکر کرده بود ک احتمال داره با همچین واکنشی روبه رو بشه پس جوابش رو داد
_:من از این بابت ک تهیونگ خواهرم رو نکشته مطمئنم..و میخوام ازادش کنم
یئون:ممنون از کمکت..ولی وکیل برادرم ماهر تر از چیزیه ک فکر میکنی..پس قابلیت این رو داره ک برادرمو نجات بده
-از روی صندلیش بلند شد و تا نیم قدمی دختر رفت...فاصله بینشون حتا ۱۰ سانت هم نمیشد..با چهره ای بی حس نگاش کردو لب زد..
۹.۰k
۰۲ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.