هنوز یه هفته از خریدن ماشین نگذشته بود که بدون اجازه خواه
هنوز یه هفته از خریدن ماشین نگذشته بود که بدون اجازه خواهرم باجناغ رو نه ببخشین ژیان رو سوار شدم ...!!! و زدم به خیابونای شهرمون ، هنوز گواهینامه رانندگی نداشتم و مهارتم در رانندگی کامل نبود ، نزدیکای ظهر زمانیکه وارد یه بولوار پر درخت شدم و عجله داشتم به منزل برسم تا خواهرم متوجه نشه که ماشین رو سوار شدم چشمم خورد به حاج خانم سن و سال بالایی که شباهت زیادی به خاله خدابیامرزمون داشت و ملتمسانه با تکون دادن دستش از ماشینای عبوری تقاضا می کرد سوارش کنن..
با دیدن این صحنه مثل همیشه وجدانم عقب جلو شد و تصمیم گرفتم به نیت شادیِ روحِ خاله جان خدابیامرز که خیلی دوسش داشتم و همیشه یواشکی مقداری پول میذاشت تو مشتم و بخاطر رضای خدا این پیرزن رو سوار کنم ..
بلافاصله با زحمت زیاد ماشین رو کنار کشیدم تا حاج خانم رو سوار کنم در این لحظه متوجه شدم که حاج خانمِ مسافر چند تا خربزه و هندوانه هم به همراه داره شباهت زیاد حاج خانم یاد شده به خاله جان باعث شد احساس مسئولیت بیشتری کنم و از ماشین پیاده بشم و کمک کنم اون چند تا هندونه و خربزه رو هم بذارم روی صندلی عقب ماشین ...
خلاصه ...
مسافرِ شببهِ خاله جان ما روی صندلی عقب کنار میوه هاش نشست و منم حرکت کردم هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود که حاج خانم یه اسکناس مچاله شده که انگار از دهن بز بیرون اومده بود رو بعنوان کرایه تعارف کرد که بهش گفتم کرایه نمی خوام و فقط یه فاتحه برای خاله خدابیامرزم بخون اون بنده خدا هم خیلی تشکر کرد و ضمن اینکه فاتحه رو خوند، فکر کنم ده پونزده بار هم برای من دعا کرد که عاقبت به خیر بشم..
بولوار خلوت بود و من سرعت ماشین رو زیاد کردم ، چون به دنده ها مسلط شده بودم چیزی نگذشت که با دنده چهار با سرعت بالا در حرکت بودم و چون شنیده بودم ماشین ژیان بعلت فنرهای نرم تعبیه شده در این ماشین اصلا چپ نمی کنه و از انعطاف زیادی برخوردار هست پدال گاز رو بیشتر فشار می دادم و به سرعت ماشین افزوده می شد...
بقیه در قسمت بعد...
با دیدن این صحنه مثل همیشه وجدانم عقب جلو شد و تصمیم گرفتم به نیت شادیِ روحِ خاله جان خدابیامرز که خیلی دوسش داشتم و همیشه یواشکی مقداری پول میذاشت تو مشتم و بخاطر رضای خدا این پیرزن رو سوار کنم ..
بلافاصله با زحمت زیاد ماشین رو کنار کشیدم تا حاج خانم رو سوار کنم در این لحظه متوجه شدم که حاج خانمِ مسافر چند تا خربزه و هندوانه هم به همراه داره شباهت زیاد حاج خانم یاد شده به خاله جان باعث شد احساس مسئولیت بیشتری کنم و از ماشین پیاده بشم و کمک کنم اون چند تا هندونه و خربزه رو هم بذارم روی صندلی عقب ماشین ...
خلاصه ...
مسافرِ شببهِ خاله جان ما روی صندلی عقب کنار میوه هاش نشست و منم حرکت کردم هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود که حاج خانم یه اسکناس مچاله شده که انگار از دهن بز بیرون اومده بود رو بعنوان کرایه تعارف کرد که بهش گفتم کرایه نمی خوام و فقط یه فاتحه برای خاله خدابیامرزم بخون اون بنده خدا هم خیلی تشکر کرد و ضمن اینکه فاتحه رو خوند، فکر کنم ده پونزده بار هم برای من دعا کرد که عاقبت به خیر بشم..
بولوار خلوت بود و من سرعت ماشین رو زیاد کردم ، چون به دنده ها مسلط شده بودم چیزی نگذشت که با دنده چهار با سرعت بالا در حرکت بودم و چون شنیده بودم ماشین ژیان بعلت فنرهای نرم تعبیه شده در این ماشین اصلا چپ نمی کنه و از انعطاف زیادی برخوردار هست پدال گاز رو بیشتر فشار می دادم و به سرعت ماشین افزوده می شد...
بقیه در قسمت بعد...
- ۶.۷k
- ۰۱ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط