🤎шум моря🤎
🤎шум моря🤎
Part 36
بورام ؛هی ببینم دیروز مردی در باره جئون نپرسید یا شخصی مرموز نیومد
زن نگاهی بهم انداخت و بعد گفت
زن :نه
دیگه جوش آورده بودم ، خنجر مو در آوردم و زیر گلوش گرفتم و شمع و بردم جلوی چشماش
بورام :به خدا قسم نگی گردنت و می برم و کل مغازه ات و آتیش میزنم
دیگه زده بودم به سیم آخر! نمی دونستم چیکار می کنم ولی نیمه تاریکم دیگه زده بود بالا .
زن با تته پته گفت
زن :دیروز مردی اومد اینجا و درباره اینکه خدمه رز سیاه میمونن یا میرن سوال کرد
لیسا از پشت سرم با حرص گفت :کی ؟
زن :نمی دونم !
با طعنه بهش گفتم
بورام :فکر می کردم اهل غیبت نیستی .
بعد گردنش و با فشار ول کردم لیسا جلو رفت بیرون و منم خنجرو به کمرم بستم .خواستم برم بیرون که
دیدم جی هوپ روی میز جلویی من نشسته بود جلوی پیشخوان و به من خیره شده بود
پوز خند خبیثانه ای زدم ومثل شبح از اونجا زدم بیرون باید کوک و پیدا می کردیم
و گرنه من میدونستم و این شهرو ریونجین میدونستم کار اونه آره اون مرتیکه
قدمای محکم و بلند بر میداشتم که باعث میشد مردم از جلوی راهم برن کنار .
از یه خیابون تاریک داشتیم رد میشدیم که ناله ضعیفی به گوشم خورد .
صدای کوک بود
بورام:لیسا اینجا
دنبال خودم کشوندم اش تو کوچه که دیدم کلی جعبه روی یکی افتاده
دست کوک که تتو داشت از لای اون جعبه ها نمایان شد و من با ترس به سمتش دویدم🤎
Part 36
بورام ؛هی ببینم دیروز مردی در باره جئون نپرسید یا شخصی مرموز نیومد
زن نگاهی بهم انداخت و بعد گفت
زن :نه
دیگه جوش آورده بودم ، خنجر مو در آوردم و زیر گلوش گرفتم و شمع و بردم جلوی چشماش
بورام :به خدا قسم نگی گردنت و می برم و کل مغازه ات و آتیش میزنم
دیگه زده بودم به سیم آخر! نمی دونستم چیکار می کنم ولی نیمه تاریکم دیگه زده بود بالا .
زن با تته پته گفت
زن :دیروز مردی اومد اینجا و درباره اینکه خدمه رز سیاه میمونن یا میرن سوال کرد
لیسا از پشت سرم با حرص گفت :کی ؟
زن :نمی دونم !
با طعنه بهش گفتم
بورام :فکر می کردم اهل غیبت نیستی .
بعد گردنش و با فشار ول کردم لیسا جلو رفت بیرون و منم خنجرو به کمرم بستم .خواستم برم بیرون که
دیدم جی هوپ روی میز جلویی من نشسته بود جلوی پیشخوان و به من خیره شده بود
پوز خند خبیثانه ای زدم ومثل شبح از اونجا زدم بیرون باید کوک و پیدا می کردیم
و گرنه من میدونستم و این شهرو ریونجین میدونستم کار اونه آره اون مرتیکه
قدمای محکم و بلند بر میداشتم که باعث میشد مردم از جلوی راهم برن کنار .
از یه خیابون تاریک داشتیم رد میشدیم که ناله ضعیفی به گوشم خورد .
صدای کوک بود
بورام:لیسا اینجا
دنبال خودم کشوندم اش تو کوچه که دیدم کلی جعبه روی یکی افتاده
دست کوک که تتو داشت از لای اون جعبه ها نمایان شد و من با ترس به سمتش دویدم🤎
۷.۳k
۱۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.