تو اونو انتخاب کردی...؟ part 3۱
ات ویو:
دلم میخواست بغلش کنم واقعا بهش نیاز داشتم ولی نمیتونستم، دلم خیلی پر بود
هرچی بیشتر بهش نگاه میکردم بیشتر گریم میگرفت سرمو پایین گرفتمو سعی کردم نگاش نکنم
جونگکوک ویو:
صورتش قرمز شده بود از گریه، اروم نزدیکش شدم و دستمو دورش حلقه کردم
-چاگی من واقعا متاسفم لطفا خودتو ازم نگیر، بیا دوباره برگردیم پیش هم
اروم توی اغوشش گرفته بود و موهاش رو نوازش میکرد
-ات تو که میدونی چه اتفاقی افتاد خودت میدونی تقصیر من نبود لطفا بیشتر از این اذیتمون نکن ، باشه؟
دختر دیگه تحمل نداشت و بغضش شسکت
متقابل پسر رو بغل کرد و خودش رو رها کرد
-هیش گریه نکن چاگیا، ببخشید که به حرفت گوش نکردم باور کن دیگه همچین کاری نمیکنم
دختر بین گریه هاش صحبت میکرد، میخواست حرفای دلش رو بزنه میدونست که کوک راست میگه و میتونه همه چیز رو جبران کنه
+کوک...هق ، من میدونم ولی..ولی تو اونو انتخاب کردی
+کوکیا من بهت گفته بودم پس چرا به حرفم گوش نکردی؟
بیشتر خودش رو به اغوش پسر فشرد گریش شدت گرفت
کوک محکم تر بغلش کرد نوازشش میکرد تا کنی اروم شه
روی موهاش رو بوسید
-من همیشه تورو انتخاب میکنم، من فقط فکر کردم ادم خوبیه و دیگران فکر بدی میکنن همین! وگرنه من تورو به هیچکس ترجیح نمیدم
اروم دختر رو از خودش جدا کرد با دستاش صورتش رو قاب کرد و اشکاش رو پاک کرد
-چاگی لطفا دیگه گریه نکن تا الان هم خیلی اذیت شدی، نمیخوام چشمای خوشگلت خراب بشه
دختر پایینو نگاه میکرد نمیتونست چشم تو چشم بشه
-نمیخوای به من نگاه کنی؟
کمی گذشت و دختر چیزی نگفت
بوسه ای روی گونش زد و چونش رو بالا اورد تا بهش نگاه کنه
به چشمای دختر خیره شد و لبخند عمیقی زد
-خیلی دلم برات تنگ شده بود! مطمئن باشم منو بخشیدی؟
دلشون نیمخواست از نگاه کردن بهم دست بردارن، دختر به عمق چشماش خیره بود سرش رو به نشونه تایید تکون داد
لبخند قشنگی روی صورتش بود که اون رو صدبرابر زیبا تر میکرد!
دل پسر طاقت این همه زیبایی رو نداشت
موهای دخترش رو پشت گوشش داد لبخند عمیقی زد
-ایگوو توی این مدت تو چقدر بزرگ شدی اخه!
صورت دختر رو گرفت و بوسه محکمی روی دوطرف صورتش زد
-ایش، کی انقدر با نمک شدی؟جین هیونگ چی بهت داده که الان انقدری قشنگی؟هوم؟
دختر از روی خجالت لبخندی زد و سرش رو پایین انداخت
+یا کوک تمومش کن ! داری خجالتم میدی
کوک محکم دختر رو سمت خودش کشید بغلش کرد، جوری که توی بغل کوک گمشده بود
-خیلی دلم برات تنگ شده بود جوجه، دیگه اینجوری نگرانم نکن و تنهام نزار، قول بده بهم!
دختر به زور صحبت میکرد ضربه های ارومی به پشت کوک میزد
+کووک باشه داری خفم میکنی ولمم کنن
همونطور لبخند شیطنت امیزی زد و به حرف دختر گوش نکرد
-قول میدی یا نه؟؟اگه قول ندی کلی بوست میکنماا گفته باشم
دختر از کار کوم خندش گرفته بود، هنوز هم دستو پا میزد
+باشهه ولمم کنن
همون لحظه جین وارد اتاق شد
جین ویو:
با استرس پاشو تکون میداد منتظر بود تا از اتاق بیان بیرون
~چرا اینا نمیان پس؟؟
یونگی از عجول بودنش خندش گرفت
•دو دیقه صب کن بزار خلوت کنن نا سلامتی دو هفتس همو ندیدناا
جین برگشت سمت تهیونگ و جیمین
~بگید ببینم توی این مدت ناراحت بود؟؟یا رفت دنبال عشق و حال؟
دوتاشون زدن زیر خنده که تهیونگ بالاخره حرف زد
/هیونگگ، پدر مارو دراورد از بس گریه کرد و مشروب خورد، کم مونده بود باماهم دعوا کنه که چرا ات رو نمیبریم پیشش
جین حق به جانب غر میزد
~حقشه! صدبار بهش گفتم یاد دادم بهش یه کار نکن بعدا پشیمون شی، ولی تو گوشش نمیره که...
چند دقیقه گذشت که جین از جاش بلند شد
•کجا میری جین؟
~یه ساعته بچه رو برده اتاق نمیاد بیرون! میرم سر بزنم بهشون
یونگی میدونست که کاری از دستش بر نمیاد همونجا نشست و مشغول گوشی شد
دلم میخواست بغلش کنم واقعا بهش نیاز داشتم ولی نمیتونستم، دلم خیلی پر بود
هرچی بیشتر بهش نگاه میکردم بیشتر گریم میگرفت سرمو پایین گرفتمو سعی کردم نگاش نکنم
جونگکوک ویو:
صورتش قرمز شده بود از گریه، اروم نزدیکش شدم و دستمو دورش حلقه کردم
-چاگی من واقعا متاسفم لطفا خودتو ازم نگیر، بیا دوباره برگردیم پیش هم
اروم توی اغوشش گرفته بود و موهاش رو نوازش میکرد
-ات تو که میدونی چه اتفاقی افتاد خودت میدونی تقصیر من نبود لطفا بیشتر از این اذیتمون نکن ، باشه؟
دختر دیگه تحمل نداشت و بغضش شسکت
متقابل پسر رو بغل کرد و خودش رو رها کرد
-هیش گریه نکن چاگیا، ببخشید که به حرفت گوش نکردم باور کن دیگه همچین کاری نمیکنم
دختر بین گریه هاش صحبت میکرد، میخواست حرفای دلش رو بزنه میدونست که کوک راست میگه و میتونه همه چیز رو جبران کنه
+کوک...هق ، من میدونم ولی..ولی تو اونو انتخاب کردی
+کوکیا من بهت گفته بودم پس چرا به حرفم گوش نکردی؟
بیشتر خودش رو به اغوش پسر فشرد گریش شدت گرفت
کوک محکم تر بغلش کرد نوازشش میکرد تا کنی اروم شه
روی موهاش رو بوسید
-من همیشه تورو انتخاب میکنم، من فقط فکر کردم ادم خوبیه و دیگران فکر بدی میکنن همین! وگرنه من تورو به هیچکس ترجیح نمیدم
اروم دختر رو از خودش جدا کرد با دستاش صورتش رو قاب کرد و اشکاش رو پاک کرد
-چاگی لطفا دیگه گریه نکن تا الان هم خیلی اذیت شدی، نمیخوام چشمای خوشگلت خراب بشه
دختر پایینو نگاه میکرد نمیتونست چشم تو چشم بشه
-نمیخوای به من نگاه کنی؟
کمی گذشت و دختر چیزی نگفت
بوسه ای روی گونش زد و چونش رو بالا اورد تا بهش نگاه کنه
به چشمای دختر خیره شد و لبخند عمیقی زد
-خیلی دلم برات تنگ شده بود! مطمئن باشم منو بخشیدی؟
دلشون نیمخواست از نگاه کردن بهم دست بردارن، دختر به عمق چشماش خیره بود سرش رو به نشونه تایید تکون داد
لبخند قشنگی روی صورتش بود که اون رو صدبرابر زیبا تر میکرد!
دل پسر طاقت این همه زیبایی رو نداشت
موهای دخترش رو پشت گوشش داد لبخند عمیقی زد
-ایگوو توی این مدت تو چقدر بزرگ شدی اخه!
صورت دختر رو گرفت و بوسه محکمی روی دوطرف صورتش زد
-ایش، کی انقدر با نمک شدی؟جین هیونگ چی بهت داده که الان انقدری قشنگی؟هوم؟
دختر از روی خجالت لبخندی زد و سرش رو پایین انداخت
+یا کوک تمومش کن ! داری خجالتم میدی
کوک محکم دختر رو سمت خودش کشید بغلش کرد، جوری که توی بغل کوک گمشده بود
-خیلی دلم برات تنگ شده بود جوجه، دیگه اینجوری نگرانم نکن و تنهام نزار، قول بده بهم!
دختر به زور صحبت میکرد ضربه های ارومی به پشت کوک میزد
+کووک باشه داری خفم میکنی ولمم کنن
همونطور لبخند شیطنت امیزی زد و به حرف دختر گوش نکرد
-قول میدی یا نه؟؟اگه قول ندی کلی بوست میکنماا گفته باشم
دختر از کار کوم خندش گرفته بود، هنوز هم دستو پا میزد
+باشهه ولمم کنن
همون لحظه جین وارد اتاق شد
جین ویو:
با استرس پاشو تکون میداد منتظر بود تا از اتاق بیان بیرون
~چرا اینا نمیان پس؟؟
یونگی از عجول بودنش خندش گرفت
•دو دیقه صب کن بزار خلوت کنن نا سلامتی دو هفتس همو ندیدناا
جین برگشت سمت تهیونگ و جیمین
~بگید ببینم توی این مدت ناراحت بود؟؟یا رفت دنبال عشق و حال؟
دوتاشون زدن زیر خنده که تهیونگ بالاخره حرف زد
/هیونگگ، پدر مارو دراورد از بس گریه کرد و مشروب خورد، کم مونده بود باماهم دعوا کنه که چرا ات رو نمیبریم پیشش
جین حق به جانب غر میزد
~حقشه! صدبار بهش گفتم یاد دادم بهش یه کار نکن بعدا پشیمون شی، ولی تو گوشش نمیره که...
چند دقیقه گذشت که جین از جاش بلند شد
•کجا میری جین؟
~یه ساعته بچه رو برده اتاق نمیاد بیرون! میرم سر بزنم بهشون
یونگی میدونست که کاری از دستش بر نمیاد همونجا نشست و مشغول گوشی شد
۳۹.۵k
۱۸ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.