Part 13

Part 13

(ویو ات )
رفتیم بعد صبحانمونو خوردیم و یه زره استراحت کردیم که ساعت ۲ شد دیگه میخواستم برم


ات :کوکی من دیگه باید برم

کوک: کجااا

ات :خونم

کوک: میشه نری

ات :نمیشه اخه

(ویو ات )
کوک یهو براید استایل بغلم کرد و بردم گذاشت منو تو ماشینش که یهو گفتم


ات: وسایل هام


کوک: حالا میرم برات میارم

ات: باش

کوک وسایل های ات رو آورد و راه افتادن


ات :کوکی میشه یه سوالی بپرسم

کوک: بپرس

ات :منو داری کجا میبری


کوک: خونه ی خودم

ات: چیی من میخوام برم خونه خودم می خوام برم پیش لیاااا


کوک: لیا خونه نیست

ات؛ تو از کجا میدونی پایین


کوک :چون لیا رفته خونه تهیونگ


ات :توف تو روحش منو گذاشت و رفت


کوک :حالا حرص نخور بیا من بریم


ات :آخه زحمت میشه


کوک :وا تو دوست دخترمی دیگه همیشه باید بیای خونم


ات:( میخنده )

ات :عه راستی من یادم رفت لباس بیارم

کوک :نترس من فکر همه جاشو کردم


(ویو ات )
بعد از نیم ساعت رسیدم به خونه ی کوک ماشالله خونه نبود قصر بود رفتیم پایین بعد رفتیم تو عمارتش که همه ی خدمتکار ها تعظیم کردن و بعد به کوک گفتم



ات :کوکی میگم اتاقم کو


کوک: منظورت اتاقمونه آخر راه روهه



(ویو ات )
رفتم تو اتاق لباسامو عوض کردم و دیگه ساعت ۹ شده بود خسته شده بودم برای همین یه تاب و شلوارک پوشیدم گرفت خوابیدم که کوک اومد بغلم کرد برگشتم سمتش دیدم لباس نپوشیده


ات :عه کوک چرا لباس نپوشیدی( چشماشو میگیره)

کوک :شش بیبی بخواب


(ویو ات)
کوک منو بیشتر بغل خودش فرو برد و گرفت خوابید منم چشمام گرم شد گرفتم خوابیدم
دیدگاه ها (۷۳)

Part 16

Part 17

Part 12

Part 11

پارت ۱

فیک کوک دختر کوچولوی من پارت ۲۳

عشق چیز خوبیه پارت ۱۲ بادیگارد اومد بادیگارد : قربان فهمیدم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط