part 8
part 8
ویو ات
وقتی چشمامو رو باز کردم هیچ کس تویه اوتاق نبود تازه تیشرتمم کشیده بودن کی این کارو کرده که جیمین وارده اوتاق شد
جیمین : او بهوش اومدی
ات: کی لباسمو در آورده (عصبانی بود ولی آروم حرف میزد
جیمین : من خوب راستش رویه تیشرتت بالا آوردی من چیکار میکردم
ات : هرچی هم که باشه نباید این کارو میکردی تو اصلا میدونی اگه خانوادم خبر دار شن که خونه یه پسر هستم چیکارم میکنن
جیمین : نه خبر دار نمیشن نترس
ات : ای وای ساعت 7 شبه باید برم یه چیزی بده بپوشم
جیمین : نرو حالت خوب نیست
ات : بابام منو میکشه اگه نرم خونه
جیمین : باشه بیا اینو بپوش
یه تیشرت سفید از تویه کمد برداشت و داد دستم منم زود پوشیدمش و بلند شدم که بدم یاده یه چیزی اوفتادم
ات : جیمین اون ادما از تو میخواستن تویه اون تراشه چیه جیمین تو کارت چیه
جیمین: راستش من یه شرکت مد دارم و چند روز پیش این ادامه درختر رو اذیت میکردن و ازشون فیلم میکردن منم نمیخواستم زنده گیه دختره خراب پس تراشه رو بهشون ندادم و نمیدونم که چجوری به دستم اوفتاده
ات : باشه پس من توش رو نگاه میکنم
جیمین : نه همچین کاری نکن زود اونو بده به من
ات : نه نمیدم
جیمین : ات بدش
ات : باشه
از تویه گوشیم درش اومد و دادم دستش
ات : من دیگه برم و دیگه نمیخوام ببینمت
جیمین : نه چرا صبر کن
مگه دستمو گرفت
ات : می پرسی چرا من آنقد حالم بده تو میگی تراشه رو بده
دستشو هول دادم و راه اوفتادم جیمین پشته سرم اومد و هر دوتا دستامو گرفت هولم داد به سمته دیوار خوردم به دیوار دستامو بالا سرم رویه دیوار چسپوند
ات: ولم کن
جیمین : من ولت نمیکنم دختر
ات : ولم کن جیمین (بغص) نگه ولم نکنی دیکه باهات حرف نمی زنم
جیمین : باشه ولت میکنم اما به یه شرط
ات : چی
جیمین: من میرسونتم
ات : باشه فقد ولم کن
جیمین ولم کرد و سواره ماشین شدم تویه راه هیچی نمی گفتیم وقتی رسیدیم من از ماشین پیاده شدم و پوشته سرم و نگاهم نکردم
صبح روزه بعد
وقتی از خواب بیدار شدم زود بلند شدم و دوش گرفتم لباساشو پوشیدم
اسلاید 2 لباسه ات
صبحونه خوردم و رفتم سمته دانشگاه دیگه اخرایه درس بودم که سوجی زنگ زد
مکالمه ات و سوجی
ات: چیشده چرا گریه میکنی
سوجی : با جونکوک دعوا کردم
ات : باشه تو گریه نکن تو بگو کجایی تا بریم پیشت
سوجی : نزدیک ترین پارک خونه شما
ات: باشه
بایانه مکالمه
رفتم پیشه سوجی رویه نیم کت نشسته بود و گریه میکرد
ات : چیشده( بغل کردنه سوجی )
سوجی: من میخواستم بگم مهمونیه دوستم اما نزاش بعدشم دعوا کردم
ات : آشتی میکنید نگران نبایش من برم برات آب بیارم
سوجی از بغلم اومد بیرون منم یکمی ازش دور شدم و به جیمین زنگ زدم
ویو جیمین
اوف ات رو از دست دادم اخ چرا اینجوری شد اون هر روز بهم پیام میداد
انیوپ: آقا اگه خانم ات بفهمن که شما به چشمه دوست دخترتون نگاه میکنید خیلی عصبانی میشن
جیمین: اینش به تو مربوط نیست
انیوپ: حقیقت تلخه
جیمین که رویه تخت دراز کشیده بود با این حرفه انیوپ رویه تخت نشست وبالشت و سمتش پرت کرد اونم زود از اوتاق خارج شد در حالی که میخنیدید
جیمین : پسره دیونه چی ات زنک میزنه
مکالمه ات و جیمین
جیمین: سلام خوبی
ات : این حرفا رو ولش کن جونکوک با سوجی یعنی نامزدش دعوا کرده تو بر جونکوک رو پیدا کن انگاراونم خوب نیست
جیمین : باشه من میرم پیداش میکنم و بهت خبرمیدم
پایان مکالمه
جیمین : انیوپ
انیوپ : بله آقا
جیمین : زود جایه جونکوک رو پیدا میکنی که الان کجاست باشه
انیوپ : بله حتما
ادامه دارد...
بچه حمایت خیلی کمه لطفا حمایت کنید ادمین کوچولو و خفن تون تالاحت میشه🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺
ویو ات
وقتی چشمامو رو باز کردم هیچ کس تویه اوتاق نبود تازه تیشرتمم کشیده بودن کی این کارو کرده که جیمین وارده اوتاق شد
جیمین : او بهوش اومدی
ات: کی لباسمو در آورده (عصبانی بود ولی آروم حرف میزد
جیمین : من خوب راستش رویه تیشرتت بالا آوردی من چیکار میکردم
ات : هرچی هم که باشه نباید این کارو میکردی تو اصلا میدونی اگه خانوادم خبر دار شن که خونه یه پسر هستم چیکارم میکنن
جیمین : نه خبر دار نمیشن نترس
ات : ای وای ساعت 7 شبه باید برم یه چیزی بده بپوشم
جیمین : نرو حالت خوب نیست
ات : بابام منو میکشه اگه نرم خونه
جیمین : باشه بیا اینو بپوش
یه تیشرت سفید از تویه کمد برداشت و داد دستم منم زود پوشیدمش و بلند شدم که بدم یاده یه چیزی اوفتادم
ات : جیمین اون ادما از تو میخواستن تویه اون تراشه چیه جیمین تو کارت چیه
جیمین: راستش من یه شرکت مد دارم و چند روز پیش این ادامه درختر رو اذیت میکردن و ازشون فیلم میکردن منم نمیخواستم زنده گیه دختره خراب پس تراشه رو بهشون ندادم و نمیدونم که چجوری به دستم اوفتاده
ات : باشه پس من توش رو نگاه میکنم
جیمین : نه همچین کاری نکن زود اونو بده به من
ات : نه نمیدم
جیمین : ات بدش
ات : باشه
از تویه گوشیم درش اومد و دادم دستش
ات : من دیگه برم و دیگه نمیخوام ببینمت
جیمین : نه چرا صبر کن
مگه دستمو گرفت
ات : می پرسی چرا من آنقد حالم بده تو میگی تراشه رو بده
دستشو هول دادم و راه اوفتادم جیمین پشته سرم اومد و هر دوتا دستامو گرفت هولم داد به سمته دیوار خوردم به دیوار دستامو بالا سرم رویه دیوار چسپوند
ات: ولم کن
جیمین : من ولت نمیکنم دختر
ات : ولم کن جیمین (بغص) نگه ولم نکنی دیکه باهات حرف نمی زنم
جیمین : باشه ولت میکنم اما به یه شرط
ات : چی
جیمین: من میرسونتم
ات : باشه فقد ولم کن
جیمین ولم کرد و سواره ماشین شدم تویه راه هیچی نمی گفتیم وقتی رسیدیم من از ماشین پیاده شدم و پوشته سرم و نگاهم نکردم
صبح روزه بعد
وقتی از خواب بیدار شدم زود بلند شدم و دوش گرفتم لباساشو پوشیدم
اسلاید 2 لباسه ات
صبحونه خوردم و رفتم سمته دانشگاه دیگه اخرایه درس بودم که سوجی زنگ زد
مکالمه ات و سوجی
ات: چیشده چرا گریه میکنی
سوجی : با جونکوک دعوا کردم
ات : باشه تو گریه نکن تو بگو کجایی تا بریم پیشت
سوجی : نزدیک ترین پارک خونه شما
ات: باشه
بایانه مکالمه
رفتم پیشه سوجی رویه نیم کت نشسته بود و گریه میکرد
ات : چیشده( بغل کردنه سوجی )
سوجی: من میخواستم بگم مهمونیه دوستم اما نزاش بعدشم دعوا کردم
ات : آشتی میکنید نگران نبایش من برم برات آب بیارم
سوجی از بغلم اومد بیرون منم یکمی ازش دور شدم و به جیمین زنگ زدم
ویو جیمین
اوف ات رو از دست دادم اخ چرا اینجوری شد اون هر روز بهم پیام میداد
انیوپ: آقا اگه خانم ات بفهمن که شما به چشمه دوست دخترتون نگاه میکنید خیلی عصبانی میشن
جیمین: اینش به تو مربوط نیست
انیوپ: حقیقت تلخه
جیمین که رویه تخت دراز کشیده بود با این حرفه انیوپ رویه تخت نشست وبالشت و سمتش پرت کرد اونم زود از اوتاق خارج شد در حالی که میخنیدید
جیمین : پسره دیونه چی ات زنک میزنه
مکالمه ات و جیمین
جیمین: سلام خوبی
ات : این حرفا رو ولش کن جونکوک با سوجی یعنی نامزدش دعوا کرده تو بر جونکوک رو پیدا کن انگاراونم خوب نیست
جیمین : باشه من میرم پیداش میکنم و بهت خبرمیدم
پایان مکالمه
جیمین : انیوپ
انیوپ : بله آقا
جیمین : زود جایه جونکوک رو پیدا میکنی که الان کجاست باشه
انیوپ : بله حتما
ادامه دارد...
بچه حمایت خیلی کمه لطفا حمایت کنید ادمین کوچولو و خفن تون تالاحت میشه🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺
۱۰.۲k
۰۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.