part 42
part 42
#ارباب_اجباری_من
وقتی برگشت خودشم رفت ت وان کنارش
تهیونگ:: پات هنوز درد داره؟
سولنان:: هوم..سعی میکنم ساکت بمونم؛با نالیدن که دردش خوب نمیشه..
تهیونگ کشوندش تو بغلش و بوسهای روی پیشونیش زد
سولنان هم سرشو رو سینش گذاشت و چیزی نگفت..
.نیم ساعت بعد.
تهیونگ همراه سولنان از وان اومدن بیرون؛زخم پاشو شسته بود و بستش
لباساشو تنش کرد و بعد مال خودشو..
سولنان رفت و رو تخت دراز کشید و تهیونگ پتو رو روش کشوند...
بعد کنارش با فاصله دراز کشید..
تهیونگ:: حالا میتونی راحت بخوابی..منم سمتت نمیام که تا بدت نیاد!
سولنان:: اما..درهرصورت..از اینکه مراقبت میکنی..ممنون..!
تهیونگ چیزی نگفت و چشاشو آروم بست...
پرش زمانی
صبح
سولنان:: عاخ..د..درد میکنه
تهیونگ تکونی خورد و چیزی نگفت
سولنان کم کم گریش گرفت..که تهیونگ بیدار شد و کلافه نشست..
هنوز گیح خواب بود و نمیدونست چخبره...
تهیونگ:: چته باز...
سولنان:: هقق..پ..پام
تهیونگ ب خودش اومد و سولنان رو کشوند ت بغلش نشوند..
روی موهاشو بوسید و پاشو نگاه کرد...
تهیونگ:: شتتت داره خون میاد..باند باز شد..بیا دوباره ببندمش
تهیونگ براید استایل بردش بیرون و نشوندش رو کاناپه..بعد برگشت و با یه جعبه اومد..
با مواد ضدعفونی و پنبه و... زخمشو دوباره بست...
سولنان:: میسوزه..
تهیونگ:: خوب میشه بیبه من..
سولنان:: هوم...راستی! اونیکه قرار بود ببینمش
تهیونگ:: وقتی پات خوب بشه
سولنان:: ن! الان
تهیونگ:: یه امروزو صگم نکن!
سولنان چیزی نگفت و با ناراحتی سرشو پایین انداخت
تهیونگم چنگی به موهاش زد و دوباره کنارش نشست..
و رو پاهاش نشوندش..
چونشو رو سرش گذاشت و آروم کمرشو نوازش میداد
تهیونگ:: بیب کوچولوم..نمیخوام باهات بدرفتاری کنم..یکم صبر کن میارمش..قول میدم.
سولنان:: اوکی...
تهیونگ:: الآنم بیا بریم صبحونه بخوریم...
#dasam
#ارباب_اجباری_من
وقتی برگشت خودشم رفت ت وان کنارش
تهیونگ:: پات هنوز درد داره؟
سولنان:: هوم..سعی میکنم ساکت بمونم؛با نالیدن که دردش خوب نمیشه..
تهیونگ کشوندش تو بغلش و بوسهای روی پیشونیش زد
سولنان هم سرشو رو سینش گذاشت و چیزی نگفت..
.نیم ساعت بعد.
تهیونگ همراه سولنان از وان اومدن بیرون؛زخم پاشو شسته بود و بستش
لباساشو تنش کرد و بعد مال خودشو..
سولنان رفت و رو تخت دراز کشید و تهیونگ پتو رو روش کشوند...
بعد کنارش با فاصله دراز کشید..
تهیونگ:: حالا میتونی راحت بخوابی..منم سمتت نمیام که تا بدت نیاد!
سولنان:: اما..درهرصورت..از اینکه مراقبت میکنی..ممنون..!
تهیونگ چیزی نگفت و چشاشو آروم بست...
پرش زمانی
صبح
سولنان:: عاخ..د..درد میکنه
تهیونگ تکونی خورد و چیزی نگفت
سولنان کم کم گریش گرفت..که تهیونگ بیدار شد و کلافه نشست..
هنوز گیح خواب بود و نمیدونست چخبره...
تهیونگ:: چته باز...
سولنان:: هقق..پ..پام
تهیونگ ب خودش اومد و سولنان رو کشوند ت بغلش نشوند..
روی موهاشو بوسید و پاشو نگاه کرد...
تهیونگ:: شتتت داره خون میاد..باند باز شد..بیا دوباره ببندمش
تهیونگ براید استایل بردش بیرون و نشوندش رو کاناپه..بعد برگشت و با یه جعبه اومد..
با مواد ضدعفونی و پنبه و... زخمشو دوباره بست...
سولنان:: میسوزه..
تهیونگ:: خوب میشه بیبه من..
سولنان:: هوم...راستی! اونیکه قرار بود ببینمش
تهیونگ:: وقتی پات خوب بشه
سولنان:: ن! الان
تهیونگ:: یه امروزو صگم نکن!
سولنان چیزی نگفت و با ناراحتی سرشو پایین انداخت
تهیونگم چنگی به موهاش زد و دوباره کنارش نشست..
و رو پاهاش نشوندش..
چونشو رو سرش گذاشت و آروم کمرشو نوازش میداد
تهیونگ:: بیب کوچولوم..نمیخوام باهات بدرفتاری کنم..یکم صبر کن میارمش..قول میدم.
سولنان:: اوکی...
تهیونگ:: الآنم بیا بریم صبحونه بخوریم...
#dasam
۹.۸k
۲۴ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.