part39
part39
#ارباب_اجباری_من
صبح بود..
تهیونگ بزور سولنان رو از رو تخت آورد پایین و خوابو ا سرش پروند
بعد خوردن صبحونه سولنان رفت تو حیاط..تهیونگم یه جلسه مهم داشت و ت اتاقی ک جلساتشونو برگزار میکردن بود
سولنان:: یعنی کوک داره چیکار میکنه؛رفته باکسی؟ چطور دلش میاد کسی دیگه رو جام بزاره
کای:: چطوری
سولنان جیغ کوچیکی کشید و برگشت دید کای وایساده پیشش..با عصبانیت رفت جلوتر و ت سینش میکوبید..کای هم ثابت و پوکر فیس نگاش میکرد
سولنان:: عوضی شانس آوردم وگرنه تهیونگ منو ت باعچه چال میکرد لاشیه بدبخت
کای:: برو اونور بچه
سولنان:: بمیر..بهم دست نزن
کای:: کی خاست دست بزنه؟؟
سولنان:: هرچی
کای:: فک کنم میرا رفت با یکی دیگه..
سولنان:: کی گفته؟!
کای:: دیدمش با یه پسر..
سولنان:: عو
کای:: از دست دادن بدترین درده!
سولنان:: تو هم برو با یکی دیگه..میرا دنبال بهونه بود که بره..
کای:: شاید..ببینم اون پیرزن داخله؟
سولنان:: عاجوما؟! آره
کای:: چ گیری کردیم
سولنان:: خیلی مهربونه
کای:: ببند باو
کای رفت داخل و سولنان نشست ب گُلا نگاه کنه..
چند مین بعد برگشت داخل..
طبق معمولا عاجوما قریون صدقه کای میرفت و کای هم پوکر...
سولنان:: میرم ب اتاقی ک تهیونگه..قبلش باید سر وضعمو درست کنم
سولنان رفت تو اتاق و لباساشو عوض کرد(عکسشومیزارم)
بعد یه آرایش کیوت کرد و از اتاق زد بیرون..با عشوه قدم برمیداشت و سمت اتاقی که تهیونگ بود رفت
آروم دستشو رو دستگیره گذاشت و درو وا کرد..
همه خیره به دری بودن که وا شد و بعد با سولنان مواجه شدن
تهیونگ با دیدن سولنان تعجب و اخم کرد..میدونست سولنان اومده که بشینه واسه همین اشاره کرد که سولنان بره کنار خودش
&:: چه خانم خوش ظاهری..امیدوارم باطنشونم به همین زیبایی باشه!
+:: همسرتونه
تهیونگ:: بهتره حواسا پرت نشه و ادامه جلسه رو بدیم
سولنان:: من سولنان هستم و..
سولنان با دیدن ینفر از اونایی که تو جلسه بود ساکت موند و خیره شد بهش..
که با برخورد دست تهیونگ به کمرش به خودش اومد و فهمید باید ساکت باشه..ولی همچنان چشمش رو اون مَرد بود...
تهیونگ:: عزیزم بهتره که تو بری بعد میام
سولنان:: نشستم دیگه..چیکارم داری مگه من مزاحمم
تهیونگ:: ن..
@:: بزارین این خانم بمونن
تهیونگ:: بسه...
@:: حتما
#dasam
#ارباب_اجباری_من
صبح بود..
تهیونگ بزور سولنان رو از رو تخت آورد پایین و خوابو ا سرش پروند
بعد خوردن صبحونه سولنان رفت تو حیاط..تهیونگم یه جلسه مهم داشت و ت اتاقی ک جلساتشونو برگزار میکردن بود
سولنان:: یعنی کوک داره چیکار میکنه؛رفته باکسی؟ چطور دلش میاد کسی دیگه رو جام بزاره
کای:: چطوری
سولنان جیغ کوچیکی کشید و برگشت دید کای وایساده پیشش..با عصبانیت رفت جلوتر و ت سینش میکوبید..کای هم ثابت و پوکر فیس نگاش میکرد
سولنان:: عوضی شانس آوردم وگرنه تهیونگ منو ت باعچه چال میکرد لاشیه بدبخت
کای:: برو اونور بچه
سولنان:: بمیر..بهم دست نزن
کای:: کی خاست دست بزنه؟؟
سولنان:: هرچی
کای:: فک کنم میرا رفت با یکی دیگه..
سولنان:: کی گفته؟!
کای:: دیدمش با یه پسر..
سولنان:: عو
کای:: از دست دادن بدترین درده!
سولنان:: تو هم برو با یکی دیگه..میرا دنبال بهونه بود که بره..
کای:: شاید..ببینم اون پیرزن داخله؟
سولنان:: عاجوما؟! آره
کای:: چ گیری کردیم
سولنان:: خیلی مهربونه
کای:: ببند باو
کای رفت داخل و سولنان نشست ب گُلا نگاه کنه..
چند مین بعد برگشت داخل..
طبق معمولا عاجوما قریون صدقه کای میرفت و کای هم پوکر...
سولنان:: میرم ب اتاقی ک تهیونگه..قبلش باید سر وضعمو درست کنم
سولنان رفت تو اتاق و لباساشو عوض کرد(عکسشومیزارم)
بعد یه آرایش کیوت کرد و از اتاق زد بیرون..با عشوه قدم برمیداشت و سمت اتاقی که تهیونگ بود رفت
آروم دستشو رو دستگیره گذاشت و درو وا کرد..
همه خیره به دری بودن که وا شد و بعد با سولنان مواجه شدن
تهیونگ با دیدن سولنان تعجب و اخم کرد..میدونست سولنان اومده که بشینه واسه همین اشاره کرد که سولنان بره کنار خودش
&:: چه خانم خوش ظاهری..امیدوارم باطنشونم به همین زیبایی باشه!
+:: همسرتونه
تهیونگ:: بهتره حواسا پرت نشه و ادامه جلسه رو بدیم
سولنان:: من سولنان هستم و..
سولنان با دیدن ینفر از اونایی که تو جلسه بود ساکت موند و خیره شد بهش..
که با برخورد دست تهیونگ به کمرش به خودش اومد و فهمید باید ساکت باشه..ولی همچنان چشمش رو اون مَرد بود...
تهیونگ:: عزیزم بهتره که تو بری بعد میام
سولنان:: نشستم دیگه..چیکارم داری مگه من مزاحمم
تهیونگ:: ن..
@:: بزارین این خانم بمونن
تهیونگ:: بسه...
@:: حتما
#dasam
۱۸.۰k
۲۴ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.