ارباب خشن من
ارباب_خشن_من
Part 2
کتشو برداشت و از اتاق خارج شد منم از ترس افتادم زمین و گریه کردم بعد از اینکه اتاق رو تمیز کردم از اتاق خارج شدم و رفتم طبقه پایین خانم سویانگ نبودن خسته شده بودم رفتم بالکن و نشستم رو زمین و بیرون رو تماشا میکردم مامان دلم برات خیلی تنگ شده چرا تنهام گذاشتی نمیدونی که چقدر اذیتم میکنن دیگه از این زندگی خسته شدم ولی من از اون دخترای ضعیف نیستم همه ی این سختی هارو تحمل میکنم بعد از ۱ ساعت سویانگ و دخترش هانسو اومدن خونه
صدای هانسو بلند شد
هانسو: هوی کدوم گوری هستی
ات: از پله ها رفتم پایین و گفتم من اینجام
هانسو پوزخند زد و گفت: برام قهوه بیار شیرینش کن توش عسل بریز
ات: چشم
رفتم آشپز خونه و دوتا قهوه درست کردم و گذاشتم رو سینی و بردم سمتشون
یکی گذاشتم جلو هانسو و دومین لیوان رو هم گذاشتم جلوی خانم سویانگ
هانسو: اوفففف مامان ارباب روستارو ببین خیلی کراشه خدایی
سویانگ: اره یه بار از نزدیک دیدمش برادرت راننده اونه
هانسو: منم میخوام از نزدیک ببینمش یه بار به برادر بگو بیاره خونمون
سویانگ: دختره خنگ تو زبونت میگی ارباب ..ارباب چی ارباب روستا اونوقت بیاد به خونه خراب شده ما تو این خونه سگم نمیمونه که ما میمونیم
ات: در باز شد و یوهان داخل خونه شد نمی دونم چرا تنم لرزید اهه ازش متنفرم حالم ازش بهم میخوره
یوهان: هانسو اون پرونده آبی رنگ بود اونو سریع برام بیار ارباب تو ماشین منتظره
هانسو: چییییی ارباب الان اینجاس
یوهان: اره اینجاس تو ماشینه
هانسو: یوهان منو ببر پیش میخوام مخش رو بزنم
یوهان : دخترای به اون زیبایی و خوش اندام مخشو نتونستن بزن اونوقت توی جوجه میخوای مخش رو بزنی منی که از هیچکس هیچ ترسی ندارم اما وقتی کنار اربابم از شیر تبدیل به یه موش کوچولو میشم حالا هم زود بیار
سویانگ: ما خدمتکار داریم چرا به هانسو دستور میدی
یوهان: هوی تو ات سریع بیارش
ات: چشمی گفتم و رفتم از اتاقش یه پرونده آبی رو میز بود برداشتم و رفتم طبقه پایین گفتم بفرمایید
یوهان : تو ببرش به ارباب بده
هانسو: چی اونه هرزه بره عمرن بدش به خودم
سویانگ: تو آرایش نداری حتا لباس درست حسابی هم نپوشیدی بشین سر جات نمیخوام ارباب تورو زشت ببینه
هانسو: او راست میگیا
یوهان: زود ببرش الان عصبانی میشه منم برم لباسمو عوض کنم
ات: چشمی گفتم و از در خونه خارج شدم جلوش یه ماشین مدل بالا بود یه مرد داخل ماشین نشسته بود و سرش تو گوشی بود به شیشه ماشین یه ضربه آروم زدم که سرش رو بلند کرد
ات: به چشماش خیره شده بودم واقعا چشمای قشنگی داشت صورتشم که خیلی جذاب بود یهو یادم اومد نباید به صورتش نگاه کنم شیشه ماشین رو زد پایین و گفت چی میخوای
ات: آم آقای یوهان گفتن این پرونده رو به شما تحویل بدم
تهیونگ: باش
ات: با اجازتون من دیگه میرم تعظیم کردم و رفتم داخل خونه
(ویو تهیونگ )
تو ماشین نشسته بودم و به گوشی نگاه می کردم یکی داشت به شیشه ماشین ضربه آروم میزد سرمو بردم بالا یه دختر بود باهاش چشم تو چشم شده بودم سریع نگاهشو ازم کشید و سرشو خم کرد شیشه رو پایین زدم و گفتم چی میخوای گفت آقای یوهان گفتن پرونده رو به شما تحویل بدم
پرونده رو ازش گرفتم و گفتم باش که گفت با اجازتون من برم تعظیم کرد و رفت سمت خونه یعنی چیکاره یوهانه بعد اینکه دختره رفت یوهان اومد و داخل ماشین شد
یوهان: ببخشید ارباب منتظرتون گذاشتم
تهیونگ: یوهان اون دختره چیه توعه
یوهان: خواهر ناتنیم ارباب ... گستاخی که نکرد ادبش کنم
تهیونگ: نمیدونستم یه خواهر ناتنی هم داری.....
#بی_تی_اس
Part 2
کتشو برداشت و از اتاق خارج شد منم از ترس افتادم زمین و گریه کردم بعد از اینکه اتاق رو تمیز کردم از اتاق خارج شدم و رفتم طبقه پایین خانم سویانگ نبودن خسته شده بودم رفتم بالکن و نشستم رو زمین و بیرون رو تماشا میکردم مامان دلم برات خیلی تنگ شده چرا تنهام گذاشتی نمیدونی که چقدر اذیتم میکنن دیگه از این زندگی خسته شدم ولی من از اون دخترای ضعیف نیستم همه ی این سختی هارو تحمل میکنم بعد از ۱ ساعت سویانگ و دخترش هانسو اومدن خونه
صدای هانسو بلند شد
هانسو: هوی کدوم گوری هستی
ات: از پله ها رفتم پایین و گفتم من اینجام
هانسو پوزخند زد و گفت: برام قهوه بیار شیرینش کن توش عسل بریز
ات: چشم
رفتم آشپز خونه و دوتا قهوه درست کردم و گذاشتم رو سینی و بردم سمتشون
یکی گذاشتم جلو هانسو و دومین لیوان رو هم گذاشتم جلوی خانم سویانگ
هانسو: اوفففف مامان ارباب روستارو ببین خیلی کراشه خدایی
سویانگ: اره یه بار از نزدیک دیدمش برادرت راننده اونه
هانسو: منم میخوام از نزدیک ببینمش یه بار به برادر بگو بیاره خونمون
سویانگ: دختره خنگ تو زبونت میگی ارباب ..ارباب چی ارباب روستا اونوقت بیاد به خونه خراب شده ما تو این خونه سگم نمیمونه که ما میمونیم
ات: در باز شد و یوهان داخل خونه شد نمی دونم چرا تنم لرزید اهه ازش متنفرم حالم ازش بهم میخوره
یوهان: هانسو اون پرونده آبی رنگ بود اونو سریع برام بیار ارباب تو ماشین منتظره
هانسو: چییییی ارباب الان اینجاس
یوهان: اره اینجاس تو ماشینه
هانسو: یوهان منو ببر پیش میخوام مخش رو بزنم
یوهان : دخترای به اون زیبایی و خوش اندام مخشو نتونستن بزن اونوقت توی جوجه میخوای مخش رو بزنی منی که از هیچکس هیچ ترسی ندارم اما وقتی کنار اربابم از شیر تبدیل به یه موش کوچولو میشم حالا هم زود بیار
سویانگ: ما خدمتکار داریم چرا به هانسو دستور میدی
یوهان: هوی تو ات سریع بیارش
ات: چشمی گفتم و رفتم از اتاقش یه پرونده آبی رو میز بود برداشتم و رفتم طبقه پایین گفتم بفرمایید
یوهان : تو ببرش به ارباب بده
هانسو: چی اونه هرزه بره عمرن بدش به خودم
سویانگ: تو آرایش نداری حتا لباس درست حسابی هم نپوشیدی بشین سر جات نمیخوام ارباب تورو زشت ببینه
هانسو: او راست میگیا
یوهان: زود ببرش الان عصبانی میشه منم برم لباسمو عوض کنم
ات: چشمی گفتم و از در خونه خارج شدم جلوش یه ماشین مدل بالا بود یه مرد داخل ماشین نشسته بود و سرش تو گوشی بود به شیشه ماشین یه ضربه آروم زدم که سرش رو بلند کرد
ات: به چشماش خیره شده بودم واقعا چشمای قشنگی داشت صورتشم که خیلی جذاب بود یهو یادم اومد نباید به صورتش نگاه کنم شیشه ماشین رو زد پایین و گفت چی میخوای
ات: آم آقای یوهان گفتن این پرونده رو به شما تحویل بدم
تهیونگ: باش
ات: با اجازتون من دیگه میرم تعظیم کردم و رفتم داخل خونه
(ویو تهیونگ )
تو ماشین نشسته بودم و به گوشی نگاه می کردم یکی داشت به شیشه ماشین ضربه آروم میزد سرمو بردم بالا یه دختر بود باهاش چشم تو چشم شده بودم سریع نگاهشو ازم کشید و سرشو خم کرد شیشه رو پایین زدم و گفتم چی میخوای گفت آقای یوهان گفتن پرونده رو به شما تحویل بدم
پرونده رو ازش گرفتم و گفتم باش که گفت با اجازتون من برم تعظیم کرد و رفت سمت خونه یعنی چیکاره یوهانه بعد اینکه دختره رفت یوهان اومد و داخل ماشین شد
یوهان: ببخشید ارباب منتظرتون گذاشتم
تهیونگ: یوهان اون دختره چیه توعه
یوهان: خواهر ناتنیم ارباب ... گستاخی که نکرد ادبش کنم
تهیونگ: نمیدونستم یه خواهر ناتنی هم داری.....
#بی_تی_اس
۲۰.۷k
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.