• Wild rose cabaret •
• Wild rose cabaret •
#part95
#paniz
انگار چیزی میخواست بگه لب گزیدم
_بگو بر من مهم نبود
فرمون رو چرخوند به سمت مخالف و
رضا: یه لحظه مامانم نگام کرد بخاطر اینکه شک نکنه اون حرف رو زدم
حرفش این بود پس خیالم راحت شد برای اینکه تابلو نکنم
_مشکلی نیست میدونم قرار خیلی از این اتفاق ها پیش بیاد و درکت میکنم.....راستی برگه ها چی میشن بر ارث
بالا ابروش رو خاروند
رضا: اون یکم مشکل سازه باید یکم صبر کنیم کاغذ بازیش خیلی زیاده و خیلیم طول میکشه
_کاری از دست من بر میاد
رضا: همینکه این راه رو با من اومدی بر من زیادی هر کس بود دونگش رو میخواست و سخت میشد برام فقط میتونیم صبر کنیم
لبخندی زدم
_درست میشه
رضا:امیدوارم همونطور که میخوام بشه
وارد حیاط بزرگشون شدیم که بر عمارت بود
واقعا معماری عالی داشت
در برام باز شد و خیلی شیک بازوی رضا گرفتم و لبخندی زدم
با هم قدم برداشتیم به ته باغ همه جا دیزایین خوبی گرفته بود گل های سفیدی و چشم گیر
زیادی تو ذوق نمیزد ولی
به طرز خوبی تزئین شده بود همه جا
هیچ کم و کسری نبود
وای ای کاش واقعیت بود مثل خیالبافی های شبانه بچگیم بود
ولی برام ارزش داشت امروز حتی اگه واقعی نباشه
با ورود به سمت مهمون ها صدای کف میومد مثل خیال بود ولی زیبا با لبخندی که جمع نمیشد
به خونواده ی خودم نگاه کردم که با خوشحالی نگام میکردن
و برام افتخار بود
آروم کنار رضا قرار گرفتم
که جایگاه ما بود
و خیلی ساده
دیجی آهنگی پخش کرد و افرادی وسط رفتن
با اومدن بچها ذوق بیشتر شد
و سلام کردن بهشون
وقتی عسل اومد پیشم
بغلش کردم
_وای عسل خوبه که هستی اگه نبودی نمیدونم چطور جمع رو تحمل میکردم
پشتم رو نوازش کرد
عسل: اوو پس قرار خیلی صمیمی شم
ازش جدا شدم
_تو جون بخواه خیلی بیشترم میشیم
عسل: ولی من نگرانم
نگران نگاهش کردم
_نگران چی اتفاقی افتاده
عسل: نگران اینم که که من عسلم تو یه تیکه شیرینی باهم حل شیم قند مون بر بالا
پوکر نگاهش کردم
_ترسیدم بابا فک کردم قبل عروسیت آقا محمد حامله ات کرد
عسل: خیلی بیمزه ای
پشت پلک نازکی کردم
_الان که شیرینی بودم
عسل : باشه لوس نشو ببینم
پارسا کنارمون اومد دستاش رو باز کرد
پارسا: تبریک میگم آتیش پاره
بغلش کردم
_ممنونم
ازم جدا شد
پارسا: واقعا تکنیکت رو میخوام یه شبه شد شوهرت
_حالا باشه از این تکنیک ها یه روز تنها شیم خودم بهت میگم
رضا دستش رو گذاشت رو کمرم
رضا: تنهایی میخوای بهش بگی
_اگه میخوای زن دوم بگیری بیا بگم
رضا: نه والا فعلا تسخیر تو شدم
پارسا : آقا آتش بس
خنده ای کردیم و با هم گرم گرفتیم.......
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
#part95
#paniz
انگار چیزی میخواست بگه لب گزیدم
_بگو بر من مهم نبود
فرمون رو چرخوند به سمت مخالف و
رضا: یه لحظه مامانم نگام کرد بخاطر اینکه شک نکنه اون حرف رو زدم
حرفش این بود پس خیالم راحت شد برای اینکه تابلو نکنم
_مشکلی نیست میدونم قرار خیلی از این اتفاق ها پیش بیاد و درکت میکنم.....راستی برگه ها چی میشن بر ارث
بالا ابروش رو خاروند
رضا: اون یکم مشکل سازه باید یکم صبر کنیم کاغذ بازیش خیلی زیاده و خیلیم طول میکشه
_کاری از دست من بر میاد
رضا: همینکه این راه رو با من اومدی بر من زیادی هر کس بود دونگش رو میخواست و سخت میشد برام فقط میتونیم صبر کنیم
لبخندی زدم
_درست میشه
رضا:امیدوارم همونطور که میخوام بشه
وارد حیاط بزرگشون شدیم که بر عمارت بود
واقعا معماری عالی داشت
در برام باز شد و خیلی شیک بازوی رضا گرفتم و لبخندی زدم
با هم قدم برداشتیم به ته باغ همه جا دیزایین خوبی گرفته بود گل های سفیدی و چشم گیر
زیادی تو ذوق نمیزد ولی
به طرز خوبی تزئین شده بود همه جا
هیچ کم و کسری نبود
وای ای کاش واقعیت بود مثل خیالبافی های شبانه بچگیم بود
ولی برام ارزش داشت امروز حتی اگه واقعی نباشه
با ورود به سمت مهمون ها صدای کف میومد مثل خیال بود ولی زیبا با لبخندی که جمع نمیشد
به خونواده ی خودم نگاه کردم که با خوشحالی نگام میکردن
و برام افتخار بود
آروم کنار رضا قرار گرفتم
که جایگاه ما بود
و خیلی ساده
دیجی آهنگی پخش کرد و افرادی وسط رفتن
با اومدن بچها ذوق بیشتر شد
و سلام کردن بهشون
وقتی عسل اومد پیشم
بغلش کردم
_وای عسل خوبه که هستی اگه نبودی نمیدونم چطور جمع رو تحمل میکردم
پشتم رو نوازش کرد
عسل: اوو پس قرار خیلی صمیمی شم
ازش جدا شدم
_تو جون بخواه خیلی بیشترم میشیم
عسل: ولی من نگرانم
نگران نگاهش کردم
_نگران چی اتفاقی افتاده
عسل: نگران اینم که که من عسلم تو یه تیکه شیرینی باهم حل شیم قند مون بر بالا
پوکر نگاهش کردم
_ترسیدم بابا فک کردم قبل عروسیت آقا محمد حامله ات کرد
عسل: خیلی بیمزه ای
پشت پلک نازکی کردم
_الان که شیرینی بودم
عسل : باشه لوس نشو ببینم
پارسا کنارمون اومد دستاش رو باز کرد
پارسا: تبریک میگم آتیش پاره
بغلش کردم
_ممنونم
ازم جدا شد
پارسا: واقعا تکنیکت رو میخوام یه شبه شد شوهرت
_حالا باشه از این تکنیک ها یه روز تنها شیم خودم بهت میگم
رضا دستش رو گذاشت رو کمرم
رضا: تنهایی میخوای بهش بگی
_اگه میخوای زن دوم بگیری بیا بگم
رضا: نه والا فعلا تسخیر تو شدم
پارسا : آقا آتش بس
خنده ای کردیم و با هم گرم گرفتیم.......
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
۷.۰k
۱۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.