• Wild rose cabaret •
• Wild rose cabaret •
#part96
#leoreza
زوج های زیادی رفتن برای رقص تانگو و خانم جون بر یک لحظه نگاهش به من خورد
که منم داشتم می پایدمش
اهمیتی ندادم چون از اول برنامه ریزی شده بود
پیامی ب دیجی فرستادم که حداقل چند نفری کم بشن از پیست رقص
که طولی نکشید
آروم دست گذاشتم پشت پانیذ و به وسط رفتیم
الان فقط بچه های خودمون و چند نفردیگه مثل شاهرخ خان
بودن وسط رقص
دستاش رو دور گردنم حلقه کرد
پانیذ: خانم جونت با نوه اش قرار تا آخر نگاهمون کنم
لبخندی زدم
_آخه فاجعه ببار آوردم دارن میسوزن
نیشخندی زد
پانیذ: چیکار کردی
_همه چی به وقتش انقدر عجول نباش رزم
پانیذ: اذیت نکن بگو بخدا از فضولی میمرم نفهمم
ابرویی بالا انداختم
خواست کاری بدون برنامه ریزی انجام بده که
سرم رو بردم تو گودی گردنش
و هینی کشید لیسی به گردنش زدم
_اروم باش بابا چه زود وحشی میشی تو کم مونده بود به بدبختی نزدیک شیم
آروم سرم رو بلند کردم
پیشونیم رو به پیشونیش نکیه دادم و چشمام رو بستم
پانید:خیلی گاوی تو وسط این همه آدم آخه
_تاریکه زیاد مشخص نمیشه تو نگران نباش
وقتی اهنگ تموم شد صدای جیغ و داد ها بلند شد از پیست فاصله گرفتیم
* * * * * * * * * * * * * *
بعد از خوردن شام مهمون ها عزم رفتن میشدن
تک به تک خدافظی میکردن و تبریک میگفتن
پانید با لب خندون نگاهی بهم کرد ولی از وحشیش میشد فهمید کلافه اس
سرم نزدیک گوشش بردم
_اخراشه یکم تحمل کن ، ما هنوز خانم جون رو پشت سر نداشتیم که
ازش دور شدم و با بچها خدافظی کردیم
وقتی مهمونا رفتن حتی خانواده پانیذ
پانیذ: باباجون من اومدنی چند وسایل بردم اتاقمون میشه با رضا بریم
قبل از بابا نگار جواب داد
نگار: من راه رو نشونت میدم
پانیذ: اومم تو میخوای نشون بدی
دستش رو گرفتم
_آره عزیزم میخواد ازمون پذیرایی کنه بیا
چون سر شام چیزی نخورده بود بخاطر اون بهش فشار اومد بود
عین بچها بود
سه تایی رفتیم خونه و از پله ها گذشتیم
جلو اتاق بودیم که درو باز کردم
پانید: نگارجون میخوای تا داخل اتاق هم با بیای اینجا بده نه
نگار: نه نیازی نیست
پانیذ: پس بفرما پشت سرت هم نگا نکن بد آموزی داره مثبت هیجده آخه برو شب خوش
نگار با حرص از پله ها پایین رفت و پانیذ رفت داخل
رفتم داخل درم بستم
پقی زدم زیر خنده دیگه راهی برای نفس کشیدن نداشتم
پانید: چاه رضا میخواستی باهاش خوش رفتار باشم نچسب رو
وقتی خندم کم شد
کنارش رو مبل نشستم
_نه عزیزم ولی انگار تو بخاطر گشنگی داری پاره میشی
رنگ چشماش مظلوم شد لب برچیده لب زد
پانید: عشقم من واقعا گشنمه نگا
دستی به شکمش کشید و ادامه داد
پانیذ: بخدا بچمون چشاش چپ میشه تاره من کبابم رو نخوردم زود جمع کردن نامردا ......
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
#part96
#leoreza
زوج های زیادی رفتن برای رقص تانگو و خانم جون بر یک لحظه نگاهش به من خورد
که منم داشتم می پایدمش
اهمیتی ندادم چون از اول برنامه ریزی شده بود
پیامی ب دیجی فرستادم که حداقل چند نفری کم بشن از پیست رقص
که طولی نکشید
آروم دست گذاشتم پشت پانیذ و به وسط رفتیم
الان فقط بچه های خودمون و چند نفردیگه مثل شاهرخ خان
بودن وسط رقص
دستاش رو دور گردنم حلقه کرد
پانیذ: خانم جونت با نوه اش قرار تا آخر نگاهمون کنم
لبخندی زدم
_آخه فاجعه ببار آوردم دارن میسوزن
نیشخندی زد
پانیذ: چیکار کردی
_همه چی به وقتش انقدر عجول نباش رزم
پانیذ: اذیت نکن بگو بخدا از فضولی میمرم نفهمم
ابرویی بالا انداختم
خواست کاری بدون برنامه ریزی انجام بده که
سرم رو بردم تو گودی گردنش
و هینی کشید لیسی به گردنش زدم
_اروم باش بابا چه زود وحشی میشی تو کم مونده بود به بدبختی نزدیک شیم
آروم سرم رو بلند کردم
پیشونیم رو به پیشونیش نکیه دادم و چشمام رو بستم
پانید:خیلی گاوی تو وسط این همه آدم آخه
_تاریکه زیاد مشخص نمیشه تو نگران نباش
وقتی اهنگ تموم شد صدای جیغ و داد ها بلند شد از پیست فاصله گرفتیم
* * * * * * * * * * * * * *
بعد از خوردن شام مهمون ها عزم رفتن میشدن
تک به تک خدافظی میکردن و تبریک میگفتن
پانید با لب خندون نگاهی بهم کرد ولی از وحشیش میشد فهمید کلافه اس
سرم نزدیک گوشش بردم
_اخراشه یکم تحمل کن ، ما هنوز خانم جون رو پشت سر نداشتیم که
ازش دور شدم و با بچها خدافظی کردیم
وقتی مهمونا رفتن حتی خانواده پانیذ
پانیذ: باباجون من اومدنی چند وسایل بردم اتاقمون میشه با رضا بریم
قبل از بابا نگار جواب داد
نگار: من راه رو نشونت میدم
پانیذ: اومم تو میخوای نشون بدی
دستش رو گرفتم
_آره عزیزم میخواد ازمون پذیرایی کنه بیا
چون سر شام چیزی نخورده بود بخاطر اون بهش فشار اومد بود
عین بچها بود
سه تایی رفتیم خونه و از پله ها گذشتیم
جلو اتاق بودیم که درو باز کردم
پانید: نگارجون میخوای تا داخل اتاق هم با بیای اینجا بده نه
نگار: نه نیازی نیست
پانیذ: پس بفرما پشت سرت هم نگا نکن بد آموزی داره مثبت هیجده آخه برو شب خوش
نگار با حرص از پله ها پایین رفت و پانیذ رفت داخل
رفتم داخل درم بستم
پقی زدم زیر خنده دیگه راهی برای نفس کشیدن نداشتم
پانید: چاه رضا میخواستی باهاش خوش رفتار باشم نچسب رو
وقتی خندم کم شد
کنارش رو مبل نشستم
_نه عزیزم ولی انگار تو بخاطر گشنگی داری پاره میشی
رنگ چشماش مظلوم شد لب برچیده لب زد
پانید: عشقم من واقعا گشنمه نگا
دستی به شکمش کشید و ادامه داد
پانیذ: بخدا بچمون چشاش چپ میشه تاره من کبابم رو نخوردم زود جمع کردن نامردا ......
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
۶.۲k
۱۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.