𝗣𝗮𝗿¹¹³
𝗣𝗮𝗿¹¹³
𝗙𝗮𝗸𝗲 𝗻𝗮𝗺𝗲: 𝗬𝗮𝘀
𝘀𝗲𝗰𝗼𝗻𝗱 𝗰𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿
چشمام رو با تلخی بستم، اشکِ دیگه ای از چشمم فرو ریخت.
با نشستنِ لب های گرمش روی پیشونیم و بوسه ی عمیقی که به پیشونیم زد تا بهم نشون بده از حالا تصمیمش برای حمایت و مراقبت از من همینه، بغضم بیشتر شد و یهو سدِ خودداریم شکست و زدم زیر گریه.
بیاختیار بود که برای پنهون کردنِ صورتم بغل جونگ کوک رو هدف قرار دادم.
جلوی پیرهنش رو گرفتم و پناه بردم به آغوشش.
شاید بیشتر از اینکه میخواستم صورتم رو پنهون کنم، نیاز داشتم به شونه ای برای تکيه دادن و جونگ کوک با قرار دادنِ دستش پشت شونه ام بهم این اطمینان رو داد که جای خوبی رو برای پناه انتخاب کردم.
☆☆☆
همه جمع شده بودیم خونه همونی.
بهقدری استرس داشتم که حتی نمیتونستم سر پام بایستم.
توی آشپزخونه بودم که اومد توی آشپزخونه و تا منو دید تکیه دادم به کانتر و توانِ هیچ کاری رو ندارم، به طرفم اومد.
نیم نگاهی به پشت سرش انداخت، دستم رو گرفت و گفت:
جونگ کوک:چرا رنگت پریده؟بیا بشین.
صندلی کنار کشید و اجبارم کرد به نشستن.
نشستم و گفتم:
ا/ت: من بيشتر استرسِ اینو دارم یه وقت خوانوادت چیزی بگن یا تهیونگ...
جونگ کوک: تهیونگ نمیاد، نگران نباش.
ا/ت: اگه نایون درمورد دیروز چیزی بگه چی؟
با سرزنش گفت:
جونگ کوک: اینم از عواقب کارای خودته، حالا ترسیدی جلوی همه چیزی بگه؟
دید که رنگ از صورتم پرید، پوفی کشید و بعد با فشردنِ شونه ام گفت:
جونگ کوک: نایون تا اومد همونی بردش باهاش حرف زد، فک نکنم چیزی بگه.
با همه اینا بازم نتونستم آروم بشم، دست و پاهام میلرزیدن.
از جاش بلند شد و خنده ریزی کرد و گفت:
جونگ کوک: مامانم یه جور عجیبی نگام میکنه، سه بار پرسید مگه ا/ت چیکار میکنه که تو داری کار اونو انجام میدی.
از پشت سر به شونه هاش نگاه کردم.
اندام عضلانی و ورزیده ای داشت.
یه روزی به همین شکل اومد توی آشپزخونه و منو با صداش ترسوند،اون روز بهم گفت " نترسی زن دایی من اینجام"
و حالا همون آدم به جای زن دایی گفتن، تا چند دقيقه دیگه به همه میگه، من زنشم.
سوهی خانم که بفهمه من عروسشم چه اتفاقی میفته؟!!
.
.
اتفاقی که منتظرش بودم درست سرِ میز رخ داد.
همه جمع بودن، حتی یوری خانم و آقا دونگ ووک.
فقط حضور پسرشون تهیونگ نبود که تشویش بیشتری به بار بیاره.
بلاخره از سنگرم بیرون اومدم و همین که نشستم کنارِ همونی، جونگ کوک هم اومد کنارم نشست
•پارت صد و سیزدهم•
•یاس•
𝗙𝗮𝗸𝗲 𝗻𝗮𝗺𝗲: 𝗬𝗮𝘀
𝘀𝗲𝗰𝗼𝗻𝗱 𝗰𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿
چشمام رو با تلخی بستم، اشکِ دیگه ای از چشمم فرو ریخت.
با نشستنِ لب های گرمش روی پیشونیم و بوسه ی عمیقی که به پیشونیم زد تا بهم نشون بده از حالا تصمیمش برای حمایت و مراقبت از من همینه، بغضم بیشتر شد و یهو سدِ خودداریم شکست و زدم زیر گریه.
بیاختیار بود که برای پنهون کردنِ صورتم بغل جونگ کوک رو هدف قرار دادم.
جلوی پیرهنش رو گرفتم و پناه بردم به آغوشش.
شاید بیشتر از اینکه میخواستم صورتم رو پنهون کنم، نیاز داشتم به شونه ای برای تکيه دادن و جونگ کوک با قرار دادنِ دستش پشت شونه ام بهم این اطمینان رو داد که جای خوبی رو برای پناه انتخاب کردم.
☆☆☆
همه جمع شده بودیم خونه همونی.
بهقدری استرس داشتم که حتی نمیتونستم سر پام بایستم.
توی آشپزخونه بودم که اومد توی آشپزخونه و تا منو دید تکیه دادم به کانتر و توانِ هیچ کاری رو ندارم، به طرفم اومد.
نیم نگاهی به پشت سرش انداخت، دستم رو گرفت و گفت:
جونگ کوک:چرا رنگت پریده؟بیا بشین.
صندلی کنار کشید و اجبارم کرد به نشستن.
نشستم و گفتم:
ا/ت: من بيشتر استرسِ اینو دارم یه وقت خوانوادت چیزی بگن یا تهیونگ...
جونگ کوک: تهیونگ نمیاد، نگران نباش.
ا/ت: اگه نایون درمورد دیروز چیزی بگه چی؟
با سرزنش گفت:
جونگ کوک: اینم از عواقب کارای خودته، حالا ترسیدی جلوی همه چیزی بگه؟
دید که رنگ از صورتم پرید، پوفی کشید و بعد با فشردنِ شونه ام گفت:
جونگ کوک: نایون تا اومد همونی بردش باهاش حرف زد، فک نکنم چیزی بگه.
با همه اینا بازم نتونستم آروم بشم، دست و پاهام میلرزیدن.
از جاش بلند شد و خنده ریزی کرد و گفت:
جونگ کوک: مامانم یه جور عجیبی نگام میکنه، سه بار پرسید مگه ا/ت چیکار میکنه که تو داری کار اونو انجام میدی.
از پشت سر به شونه هاش نگاه کردم.
اندام عضلانی و ورزیده ای داشت.
یه روزی به همین شکل اومد توی آشپزخونه و منو با صداش ترسوند،اون روز بهم گفت " نترسی زن دایی من اینجام"
و حالا همون آدم به جای زن دایی گفتن، تا چند دقيقه دیگه به همه میگه، من زنشم.
سوهی خانم که بفهمه من عروسشم چه اتفاقی میفته؟!!
.
.
اتفاقی که منتظرش بودم درست سرِ میز رخ داد.
همه جمع بودن، حتی یوری خانم و آقا دونگ ووک.
فقط حضور پسرشون تهیونگ نبود که تشویش بیشتری به بار بیاره.
بلاخره از سنگرم بیرون اومدم و همین که نشستم کنارِ همونی، جونگ کوک هم اومد کنارم نشست
•پارت صد و سیزدهم•
•یاس•
۱۴.۵k
۰۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.