Part83
#Part83
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
_ حسش میکنی که چقدر تند میزنه! میدونم نباید این کار رو میکردم ولی مجبور بودم، قول میدم همه چیز رو برات تعریف میکنم، ذره به ذرش رو ولی مجبور بودم، چون فقط تورو میخواستم والانم میخوام، بهموفرصت جبران بده
از حرفاش تمام تنم میلرزید ولی نمیدونم چرا خندم گرفته بود
سعی میکردم خودم رو کنترل کنم ولی نتونستم
آخه کدوم احمقی کسی که عاشقشه رو عذاب میده!
خدایی این دیگه چجور ابراز علاقه ایه! فکر کنم تو تاریخ تا حالا پیش نیومده یکی اینجوری به کسی ابراز علاقه کرده باشه!
بلند بلند میخندیدم!
تک تک روزهایی که همه میرفتند بیرون خوش میگذروندند و من به خاطر تهدیدای همین به اصلاح مرد باید تو خونه مینشستم و با تنهاییم خلوت میکردم
چقدر دلم میخواست همه چیزو تجربه کنم ولی همش همین ادم برای من تعین تکلیف میکرد
با صدای بلند قهقهه میزدم
حالا اومده میگه عاشقم بوده به خاطر همین این کارا رو کرده!
دیگه داشت اشکم با خنده هام قاطی میشد
نمیدونستم به اعتراف مسخره ی این مردک بخندم یا به خاطر خوشی هایی که این ٣ سال از دست داده بودم گریه کنم
مرد عجیب غریب روبروم داشت با تعجب با اون چشمهای مشکیش نگاهم میکرد
لرزش تنم و قهقهه و اشکم رو نمیتونستم کنترل کنم
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
_ حسش میکنی که چقدر تند میزنه! میدونم نباید این کار رو میکردم ولی مجبور بودم، قول میدم همه چیز رو برات تعریف میکنم، ذره به ذرش رو ولی مجبور بودم، چون فقط تورو میخواستم والانم میخوام، بهموفرصت جبران بده
از حرفاش تمام تنم میلرزید ولی نمیدونم چرا خندم گرفته بود
سعی میکردم خودم رو کنترل کنم ولی نتونستم
آخه کدوم احمقی کسی که عاشقشه رو عذاب میده!
خدایی این دیگه چجور ابراز علاقه ایه! فکر کنم تو تاریخ تا حالا پیش نیومده یکی اینجوری به کسی ابراز علاقه کرده باشه!
بلند بلند میخندیدم!
تک تک روزهایی که همه میرفتند بیرون خوش میگذروندند و من به خاطر تهدیدای همین به اصلاح مرد باید تو خونه مینشستم و با تنهاییم خلوت میکردم
چقدر دلم میخواست همه چیزو تجربه کنم ولی همش همین ادم برای من تعین تکلیف میکرد
با صدای بلند قهقهه میزدم
حالا اومده میگه عاشقم بوده به خاطر همین این کارا رو کرده!
دیگه داشت اشکم با خنده هام قاطی میشد
نمیدونستم به اعتراف مسخره ی این مردک بخندم یا به خاطر خوشی هایی که این ٣ سال از دست داده بودم گریه کنم
مرد عجیب غریب روبروم داشت با تعجب با اون چشمهای مشکیش نگاهم میکرد
لرزش تنم و قهقهه و اشکم رو نمیتونستم کنترل کنم
۳.۰k
۲۵ اسفند ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.