Part85
#Part85
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
بدجور فشارم افتاده بود رزش تنم رو حس کرد
+ هرکاری میکنی بکن میخوای منو تا دلت میخواد بزن فشم بده ولی با غیرتم بازی نکن شیرین، من خستم نمی دونی چقدر منتظر این روز بودم که بهت بگم چه حسی بهت دارم! بهم فرصت بده تا همه چیزو برات بگم
رسیدیم به ماشین نمیدونم چرا لحن اروم حرف زدنش و خواهشی که تو صداش موج می زد من و هم اروم کرد
رسیدیم به ماشینش و منو برگردوند سمت خودش
اکثر افرادی که از اون جا رد میشدند به ما نگاه میکردند
تو سرم کلی سوال بود ولی تنها سوالی که تو مغزم بود و داشت مثل خوره مغزمو میخورد رو میخورد این بود اگه عاشقم بوده چرا نیومده جلو چرا عذابم داده
تو چشمام زل زده بود که با تردید و با لرزی که تمام تنم رو در بر گرفته بود گفتم
_ اگه واقعاً عاشقم بودی چرا عذابم دادی؟ چرا نیومدی جلو؟ چرا سه سال مثل یه عروسک باهام بازی کردی
نفس عمیقی کشید و رها کرد نگاه قیافه ی جذابی داشت ولی در عین حال ابهتش باعث میشد نتونم زیاد زبون درازی کنم و به قول بچه ها وحشی بازی در بیارم
+ همه رو برات توضیح میدم، الان افتخار میدی امروز نهار رو مهمون من باشی؟
"سام"
در ماشین باز شد و عطر شیرینه شیرینم توی ماشین پیچید
همش داشت برای من پشت چشم نازک میکرد
تو سلام دادن بهش پیش قدم شدم
میخوام غرورم رو به رخش بکشم با ابهت برگشتم سمتش و لب زدم
_ سلام
یه لحظه برگشت سمتم وقتی نگاهش بهم افتاد چشمای درشت و رنگیش بزرگ شد
با تعجب داشت نگام میکرد
من این رو میخواستم این نگاه رو نگاهی متعجب ولی همراه با تحسین
میخواستم از ظاهرم خوشش بیاد
این برای من خیلی مهم بود، انگار خستگی اینهمه ورزش و عرق ریختن تموم شد
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
بدجور فشارم افتاده بود رزش تنم رو حس کرد
+ هرکاری میکنی بکن میخوای منو تا دلت میخواد بزن فشم بده ولی با غیرتم بازی نکن شیرین، من خستم نمی دونی چقدر منتظر این روز بودم که بهت بگم چه حسی بهت دارم! بهم فرصت بده تا همه چیزو برات بگم
رسیدیم به ماشین نمیدونم چرا لحن اروم حرف زدنش و خواهشی که تو صداش موج می زد من و هم اروم کرد
رسیدیم به ماشینش و منو برگردوند سمت خودش
اکثر افرادی که از اون جا رد میشدند به ما نگاه میکردند
تو سرم کلی سوال بود ولی تنها سوالی که تو مغزم بود و داشت مثل خوره مغزمو میخورد رو میخورد این بود اگه عاشقم بوده چرا نیومده جلو چرا عذابم داده
تو چشمام زل زده بود که با تردید و با لرزی که تمام تنم رو در بر گرفته بود گفتم
_ اگه واقعاً عاشقم بودی چرا عذابم دادی؟ چرا نیومدی جلو؟ چرا سه سال مثل یه عروسک باهام بازی کردی
نفس عمیقی کشید و رها کرد نگاه قیافه ی جذابی داشت ولی در عین حال ابهتش باعث میشد نتونم زیاد زبون درازی کنم و به قول بچه ها وحشی بازی در بیارم
+ همه رو برات توضیح میدم، الان افتخار میدی امروز نهار رو مهمون من باشی؟
"سام"
در ماشین باز شد و عطر شیرینه شیرینم توی ماشین پیچید
همش داشت برای من پشت چشم نازک میکرد
تو سلام دادن بهش پیش قدم شدم
میخوام غرورم رو به رخش بکشم با ابهت برگشتم سمتش و لب زدم
_ سلام
یه لحظه برگشت سمتم وقتی نگاهش بهم افتاد چشمای درشت و رنگیش بزرگ شد
با تعجب داشت نگام میکرد
من این رو میخواستم این نگاه رو نگاهی متعجب ولی همراه با تحسین
میخواستم از ظاهرم خوشش بیاد
این برای من خیلی مهم بود، انگار خستگی اینهمه ورزش و عرق ریختن تموم شد
۲.۱k
۲۵ اسفند ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.