Part84
#Part84
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
اصلاً تو حال خودم نبودم که یهو کشیده شدم تو یه جای گرم
تازه فهمیدم چقدر تنم سرده چقدر فشارم افتاده
بوی عطرش انقدر برام اشنا بود که حس میکردم کسی رو که سالهاست میشناسم منو تو بغلم گرفته، یه آشنای دور که بعد از سالها بهش رسیده بود ولی یهو به خودم اومدم که کجام
انتظار نداشت یهو به خودم بیام هلش دادم که ولم کنه که تلنگری خورد و باعث شد یکم ازم دور باشه
_ اروم باش من...
نخواستم یک کلمه ی دیگه بشنوم
در ماشین رو باز کردم و با سرعت از ماشین پیاده شدم
حالم از کلمه ی عشق و این احساس مزخرف بهم میخورد
هه! یه زمانی فکر میکردم عشق چقدر حس قشنگیه ولی الان!
صدای بلندش رو شنیدم ولی اهمیت ندادم نمیدونم چقدر پیاده رفتم که یهو دستم کشیده شد و با برگشتنم چشمام تو چشمای به خون نشسته ای قفل شد
_ همین الان میری سوار ماشین میشی وگرنه تضمینی نمیدم دیگه رنگ هیچ کدوم از افراد خونوادتو ببینی، به اندازه ی کافی با این مدلت روانیم کردی، بیشتر از این با اعصابم بازی نکن!
نفسهای عمیق میکشید، دروغ چرا ترسیدم ازش، جذبه ای هم که تو گفتارش بود منو مجور کرد دنبالش قدم بردارم دستم رو گرفت و منو کشید تو بغل خودش و جلوی مانتوم رو چنگ زد، بازم مقاومت نکردم ، خسته بودم، خیلی خسته، به قول خودش اون که تمام وجودم رو لمس کرده بود الان که منو محکم گرفته بود تو بغلش به حال من فرقی هم میکرد؟
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
اصلاً تو حال خودم نبودم که یهو کشیده شدم تو یه جای گرم
تازه فهمیدم چقدر تنم سرده چقدر فشارم افتاده
بوی عطرش انقدر برام اشنا بود که حس میکردم کسی رو که سالهاست میشناسم منو تو بغلم گرفته، یه آشنای دور که بعد از سالها بهش رسیده بود ولی یهو به خودم اومدم که کجام
انتظار نداشت یهو به خودم بیام هلش دادم که ولم کنه که تلنگری خورد و باعث شد یکم ازم دور باشه
_ اروم باش من...
نخواستم یک کلمه ی دیگه بشنوم
در ماشین رو باز کردم و با سرعت از ماشین پیاده شدم
حالم از کلمه ی عشق و این احساس مزخرف بهم میخورد
هه! یه زمانی فکر میکردم عشق چقدر حس قشنگیه ولی الان!
صدای بلندش رو شنیدم ولی اهمیت ندادم نمیدونم چقدر پیاده رفتم که یهو دستم کشیده شد و با برگشتنم چشمام تو چشمای به خون نشسته ای قفل شد
_ همین الان میری سوار ماشین میشی وگرنه تضمینی نمیدم دیگه رنگ هیچ کدوم از افراد خونوادتو ببینی، به اندازه ی کافی با این مدلت روانیم کردی، بیشتر از این با اعصابم بازی نکن!
نفسهای عمیق میکشید، دروغ چرا ترسیدم ازش، جذبه ای هم که تو گفتارش بود منو مجور کرد دنبالش قدم بردارم دستم رو گرفت و منو کشید تو بغل خودش و جلوی مانتوم رو چنگ زد، بازم مقاومت نکردم ، خسته بودم، خیلی خسته، به قول خودش اون که تمام وجودم رو لمس کرده بود الان که منو محکم گرفته بود تو بغلش به حال من فرقی هم میکرد؟
۳.۶k
۲۵ اسفند ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.