گناهکار part
( گناهکار ) ۴۳ part
نگذاشت حرفی بزنه با عصبانیت سمتش هجوم برد دست هایش را مشت کرده و به سینه آن مرد میزد با صدای بلندی لب زد ات : پسرت ها الان شد پسرت وقتی پاره جون میده
کم کم اشک هایش جاری شد با صدای گریون داد میزد و مشت های محکمی به شونه مرد مقابلش میزد او سعی در حفظ کردن تعادلش بی حرکت ایستاده بود اما قلب آن مادر به قدری داغون و شکسته بود تا نتونه جلوی اشک هایش را بگیره با درد نجوا کرد ات : وقتی شبا گرسنگی میکشید کجا بودی وقتی لباس مناسبی نداشت بپوشه کجا بودی ... من با سیب زمینی آب پز شده بزرگش کردم ..
هقی زد اشک هایش اجازه حرف زدن نداد بهش جیمین خیای آروم و ملایم مچ دست هایش رو گرفت همه در سکوتی فقط به آن دو زوج شکسته نگاه میکردند آنو با بغض فقط بهشون زل زده بود جیمین با دریای از اندوه بیان کرد جیمین : معذرت میخوام
ات : معذرت نخواه برو پسرم رو از اونجا سالم بیار واسه من کافیه پارک جیمین ....با گریه دستش هاشو از میان دست های مردونه جیمین بیرون کشید و با نفرت بهش خیره شد ات : هیچ حقی روی پسر من نداری
جیمین قدمی نزدیکش شد با لحن جدی بیان کرد جیمین : اون پسر منه و هیچکس این حق رو نداره که ازم جدا....
با سیلی که از طرف ات روی صورتش خورد حرفش قطع شد صورتش به طرفه دیگه ای چرخید موهای مرتبش خراب شدند ناباورانه نگاهش کرد
اشک هایش لیز میخوردند روی صورتش با گریه داد زد ات : یون بیول همچین پدری نمیخواد گمشو از اینجا
لی هی سریع به سمته آمد سوجون قدمی نزدیک شون شد رویه مین سو با صدای گرفته ای گفت سوجون: مین سو از اینجا ببرش
مین سو : باشه.
جیمین بیا بریم بیرون
از بازوی رفیقش گرفته و به زور از آن راه روی بیمارستان دور شدند نیم نگاهی به آنو که با بغض ایستاده بود کرد کلافه روبه یونگ آئه کرد سوجون : آنو رو از اینجا ببر کافیشاپ به دست پرستار هم آب بفرست مادر آقای پارک شما هم باهاشون برید یکم اینجا رو خلوت کنید
همه ناچار آنجا را ترک گفتند تا کمی خلوت بشه ات با گریه دستش رو گذاشته بود روی چشم هایش لی هی به آرومی سمتش رفت و بغلش کرد دستی روی شونه اش زد لی هی : نگران نباش همه چیز درست میشه
سوجون : ات میشه اونجا بشینی
لی هی دوستش را روی صندلی نشوند اون هم چنان سکوت کرده بود با چشم های پر از اشک به زمین سفید بیمارستان خیره شد شاید تنها یه حرف کافی بود تا بغضش مانند کوه آتش فشان انفجار بکنه سوجون جلویش روی زانو نشست درسته که اون مادر پسر برادری بود که ازش بدش می آمد اما هر چی هم که میشد اون دوست قدیمی اش بود
نگذاشت حرفی بزنه با عصبانیت سمتش هجوم برد دست هایش را مشت کرده و به سینه آن مرد میزد با صدای بلندی لب زد ات : پسرت ها الان شد پسرت وقتی پاره جون میده
کم کم اشک هایش جاری شد با صدای گریون داد میزد و مشت های محکمی به شونه مرد مقابلش میزد او سعی در حفظ کردن تعادلش بی حرکت ایستاده بود اما قلب آن مادر به قدری داغون و شکسته بود تا نتونه جلوی اشک هایش را بگیره با درد نجوا کرد ات : وقتی شبا گرسنگی میکشید کجا بودی وقتی لباس مناسبی نداشت بپوشه کجا بودی ... من با سیب زمینی آب پز شده بزرگش کردم ..
هقی زد اشک هایش اجازه حرف زدن نداد بهش جیمین خیای آروم و ملایم مچ دست هایش رو گرفت همه در سکوتی فقط به آن دو زوج شکسته نگاه میکردند آنو با بغض فقط بهشون زل زده بود جیمین با دریای از اندوه بیان کرد جیمین : معذرت میخوام
ات : معذرت نخواه برو پسرم رو از اونجا سالم بیار واسه من کافیه پارک جیمین ....با گریه دستش هاشو از میان دست های مردونه جیمین بیرون کشید و با نفرت بهش خیره شد ات : هیچ حقی روی پسر من نداری
جیمین قدمی نزدیکش شد با لحن جدی بیان کرد جیمین : اون پسر منه و هیچکس این حق رو نداره که ازم جدا....
با سیلی که از طرف ات روی صورتش خورد حرفش قطع شد صورتش به طرفه دیگه ای چرخید موهای مرتبش خراب شدند ناباورانه نگاهش کرد
اشک هایش لیز میخوردند روی صورتش با گریه داد زد ات : یون بیول همچین پدری نمیخواد گمشو از اینجا
لی هی سریع به سمته آمد سوجون قدمی نزدیک شون شد رویه مین سو با صدای گرفته ای گفت سوجون: مین سو از اینجا ببرش
مین سو : باشه.
جیمین بیا بریم بیرون
از بازوی رفیقش گرفته و به زور از آن راه روی بیمارستان دور شدند نیم نگاهی به آنو که با بغض ایستاده بود کرد کلافه روبه یونگ آئه کرد سوجون : آنو رو از اینجا ببر کافیشاپ به دست پرستار هم آب بفرست مادر آقای پارک شما هم باهاشون برید یکم اینجا رو خلوت کنید
همه ناچار آنجا را ترک گفتند تا کمی خلوت بشه ات با گریه دستش رو گذاشته بود روی چشم هایش لی هی به آرومی سمتش رفت و بغلش کرد دستی روی شونه اش زد لی هی : نگران نباش همه چیز درست میشه
سوجون : ات میشه اونجا بشینی
لی هی دوستش را روی صندلی نشوند اون هم چنان سکوت کرده بود با چشم های پر از اشک به زمین سفید بیمارستان خیره شد شاید تنها یه حرف کافی بود تا بغضش مانند کوه آتش فشان انفجار بکنه سوجون جلویش روی زانو نشست درسته که اون مادر پسر برادری بود که ازش بدش می آمد اما هر چی هم که میشد اون دوست قدیمی اش بود
- ۷.۷k
- ۲۴ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط