criminal case part10 🕖📔🎞️🖋️
criminal case part10 🕖📔🎞️🖋️
از زبان ات ادامه فلش بک
مجبور بودیم برای اینکه ازهم تشخیص مون ندن جدا از هم بریم کلاب
وقتی وارد کلاب شدم حال و هوای سنگین و خفه کنندش باعث سرگیجم میشد بوی انواع موادمخدر توی دماغم می پیچید و باعث سرفم میشد
سنگینی تو عمق سینم حس می کردم انگار خون توی رگام حبس شده بود و جریانی نداشت
اولش نمی دونستم مافیا بودن یعنی چی اما الان همسر بزرگ ترین مافیام که البته بیشتر همکارشم تا زنش
فقط شبا زن و شوهریم که بیشتر منو یاد ارباب بی رحم و برده ی بدبختش میندازه اما همونم
...عاشق وقتایی ام که میبینم دیگه کمری براش باقی نمونده اما هنوز برای شکستن تخت دست و پنجه نرم میکنه
اما نباید بخندم چون اینطوری انگار بهش آبنبات دادم که عمل کردش رو به مسخره گرفتم اینطوری فقط بیشتر تخت بیچاررو به صدا درآوردم
وقتی از این فکرا اومدم بیرون دیدم کنار دست یار هم رقیب اربابم
وقتی داشتم یه شامپاین سفارش میداد نگاهش به من افتاد اما من خودمو زدم اون راه و صورتمو کردم اون طرف سمت رقاصای کاواره ای که وانمود کنم ندیدمش
فلیکس: ببخشید
....
فلیکس: جئون ات؟
....
باید وانمود میکردم منو نشناخته بخاطر همین وقتی داشتم از جام بلند میشدم برای اینکه وانمود کنم مستم تا دست از سرم برداره خودمو کبوندم به سینش بعد خودمو جم و جور کردم ولی هنوز سرم پایین بود
➕: ببخشید... متاسفم... متاسفم (وانمود میکنه خیلی مست و خماره)
به این هوا از کنارش رد شدم که دیدم رئیسشون (رقیب جونگ کوک) جئون هیونجین با بادیگارداش از یکی اتاقا خارج شد
هرجایی که می رفت منم پشت سرش تعقیبش می کردم
اما یه جا بهش خیلی نزدیک شده بودم داشتم میرفتم سمتش که دیدم یکی منو گرفت و با شدت رعد و برق برگردوند سمت خودش و صورتشو طوری بهم نزدیک کرد که وانمود به بوسیدنم می کرد
و این یه نفر کی می تونست باشه؟ اربابت که بهت گفت خودتو تو دردسر ننداز
➖: چه غلطی داری میکنی مگه بهت نگفتم مراقب باش
➕: اگه جلومو نمیگرفتی الان قلبشو برات آورده بودم
وقتی اینو گفتم محکم کبوندم به دیوار طوری که هرکسی مارو میدید فکر میکرد ما دیگه خیلی... از اون ورش انداختیم
➖: جئون ات احمق بهت
گفتم اگه قرار باشه بمیری هم خودم می کشمت وقتی داری زیرم... نهتا جونتو میدی (مگه ات گربس کوکی؟) با دستای خودم خفت می کنم فهمیدی یا همین الان هینجا یادآوری دیشبو و شبای قبلشو کنم؟
➕: خونسردیه خودتو حفظ کن ارباب
به هرحال کار هر شبته...
از زبان ات ادامه فلش بک
مجبور بودیم برای اینکه ازهم تشخیص مون ندن جدا از هم بریم کلاب
وقتی وارد کلاب شدم حال و هوای سنگین و خفه کنندش باعث سرگیجم میشد بوی انواع موادمخدر توی دماغم می پیچید و باعث سرفم میشد
سنگینی تو عمق سینم حس می کردم انگار خون توی رگام حبس شده بود و جریانی نداشت
اولش نمی دونستم مافیا بودن یعنی چی اما الان همسر بزرگ ترین مافیام که البته بیشتر همکارشم تا زنش
فقط شبا زن و شوهریم که بیشتر منو یاد ارباب بی رحم و برده ی بدبختش میندازه اما همونم
...عاشق وقتایی ام که میبینم دیگه کمری براش باقی نمونده اما هنوز برای شکستن تخت دست و پنجه نرم میکنه
اما نباید بخندم چون اینطوری انگار بهش آبنبات دادم که عمل کردش رو به مسخره گرفتم اینطوری فقط بیشتر تخت بیچاررو به صدا درآوردم
وقتی از این فکرا اومدم بیرون دیدم کنار دست یار هم رقیب اربابم
وقتی داشتم یه شامپاین سفارش میداد نگاهش به من افتاد اما من خودمو زدم اون راه و صورتمو کردم اون طرف سمت رقاصای کاواره ای که وانمود کنم ندیدمش
فلیکس: ببخشید
....
فلیکس: جئون ات؟
....
باید وانمود میکردم منو نشناخته بخاطر همین وقتی داشتم از جام بلند میشدم برای اینکه وانمود کنم مستم تا دست از سرم برداره خودمو کبوندم به سینش بعد خودمو جم و جور کردم ولی هنوز سرم پایین بود
➕: ببخشید... متاسفم... متاسفم (وانمود میکنه خیلی مست و خماره)
به این هوا از کنارش رد شدم که دیدم رئیسشون (رقیب جونگ کوک) جئون هیونجین با بادیگارداش از یکی اتاقا خارج شد
هرجایی که می رفت منم پشت سرش تعقیبش می کردم
اما یه جا بهش خیلی نزدیک شده بودم داشتم میرفتم سمتش که دیدم یکی منو گرفت و با شدت رعد و برق برگردوند سمت خودش و صورتشو طوری بهم نزدیک کرد که وانمود به بوسیدنم می کرد
و این یه نفر کی می تونست باشه؟ اربابت که بهت گفت خودتو تو دردسر ننداز
➖: چه غلطی داری میکنی مگه بهت نگفتم مراقب باش
➕: اگه جلومو نمیگرفتی الان قلبشو برات آورده بودم
وقتی اینو گفتم محکم کبوندم به دیوار طوری که هرکسی مارو میدید فکر میکرد ما دیگه خیلی... از اون ورش انداختیم
➖: جئون ات احمق بهت
گفتم اگه قرار باشه بمیری هم خودم می کشمت وقتی داری زیرم... نهتا جونتو میدی (مگه ات گربس کوکی؟) با دستای خودم خفت می کنم فهمیدی یا همین الان هینجا یادآوری دیشبو و شبای قبلشو کنم؟
➕: خونسردیه خودتو حفظ کن ارباب
به هرحال کار هر شبته...
۲۸.۶k
۱۵ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.