criminal case part12 🕖📔🎞️🖋️
criminal case part12 🕖📔🎞️🖋️
از زبان نویسنده
اون شب جونگ کوک انقدر مست کرده بود که بی اختیار همه ی لباسای ات رو پاره کرد و این طرف و اون طرف اتاق پرت کرد اما این براش کافی نبود
قاب عکس هایی که چهره ی ات رو یادش مینداخت رو به دیوار پرت می کرد طوری که از شدت خشم عصبانیتش رو روی قاب عکس های ات وقتی باعث شکاف و زخمی شدن دیوار انجام میداد تخلیه می کرد
هر بطری که تموم می کرد رو پرت می کرد و با تکه های کوچیک و بزرگ شیشه رو دستش شکل های بی منطقی حکاکی می کرد
از مرحله ی جنون و دیوانگی فراتر رفته بود مثل دیوونه ها بی منطق می خندید اما ین خنده ها آغشته با اشک بود
خیلی سعی کرد اشکی نریزه اما مگه قلبش از سنگه؟ مگه آدم نیست احساس نداره؟
تا به حال برای هیچکس حتی وقتی مادرش بر اثر بیماری جلوی چشاش وقتی ۷ سالش بود مرد گریه نکرد
با یاد آوردن اینکه دیگه ات رفته و برنمیگرده حالش بدتر میشد اما دونستم اینکه ات اونو نبخشیده ترکش کرده دیونش می کرد
تهیونگ اون شب تا صبح صدبار سعی کرد با جونگ کوک ارتباط برقرار کنه اما جونگ کوک جواب هیچ کدوم از تماسای از دست رفتش رو نداد بخاطر همین خودش دسته به کار شد
و جونگ کوک رو روی زمین که از شدت مستی بیهوش شده پیدا کرد اونم درحالی که یه بطری که شرابش روی زمین جاری شده بود و زمینو لکه انداخته بود
می تونست همونجا کارشو یک سره کنه اما با این وجود ته دلش برای جونگ کوک احساس تأسف می کرد تصمیم گرفت بجای گرفتن جونش جون از دست رفتش رو بهش برگردونه
جونگ کوک در زمان بیهوشی خواب و خیال های زیادی میدید هر چند دقیقه هوشیار و دوباره بیهوش میشد
توهم زده بود همه رو ات می دید
وقتی پرستار می خواست سِرُمش رو عوض کنه دستشو گرفت
پرستار: آقای جونگ کوک... لطفاً بزارید سِرُم تونو عوض کنم
از زبان جونگ کوک
(خیالات جونگ کوک) پرستار رو ات میبینه: بهت گفتم این کارو نکن.... چرا هیچ وقت حرف گوش نمیدی؟.... بخاطر توعه که الان من مردم... بخاطر توعه که من مردم... بخاطر توعه که من مردم (بارها و بارها این تو ذهنش پخش شد)
➖: ات من هرکاری می کنم تا قاتل مرگتو پیدا کنم لطفاً ازم نا امید نشو
پرستار➕: تو منو کشتی
➖: نه ات نه...
نه من هرگز این کارو با عشقم نمی کنم
➕: عشق؟ مگه تو اصلا تو سینت قلبی هم داری؟
➖: ات ترکم نکن ات
(پرستار که از رفتار و حرفای جونگ کوک وحشت زده شده بود سریع از پیشش رفت و جونگ کوک فکر می کرد ات داره از پیشش میره)
➖: ات برگرد
بهت میگم برگرد (عربده)
برگرد (انقدر خودشو خسته کرد که دیگه جونی براش باقی نمود پس افتاد دوباره افتاد رو تخت بیمارستان و بیهوش شد)
سر این پارت خیلی گریه کردم ادمینو ببخشین اما فیکه دیگه
از زبان نویسنده
اون شب جونگ کوک انقدر مست کرده بود که بی اختیار همه ی لباسای ات رو پاره کرد و این طرف و اون طرف اتاق پرت کرد اما این براش کافی نبود
قاب عکس هایی که چهره ی ات رو یادش مینداخت رو به دیوار پرت می کرد طوری که از شدت خشم عصبانیتش رو روی قاب عکس های ات وقتی باعث شکاف و زخمی شدن دیوار انجام میداد تخلیه می کرد
هر بطری که تموم می کرد رو پرت می کرد و با تکه های کوچیک و بزرگ شیشه رو دستش شکل های بی منطقی حکاکی می کرد
از مرحله ی جنون و دیوانگی فراتر رفته بود مثل دیوونه ها بی منطق می خندید اما ین خنده ها آغشته با اشک بود
خیلی سعی کرد اشکی نریزه اما مگه قلبش از سنگه؟ مگه آدم نیست احساس نداره؟
تا به حال برای هیچکس حتی وقتی مادرش بر اثر بیماری جلوی چشاش وقتی ۷ سالش بود مرد گریه نکرد
با یاد آوردن اینکه دیگه ات رفته و برنمیگرده حالش بدتر میشد اما دونستم اینکه ات اونو نبخشیده ترکش کرده دیونش می کرد
تهیونگ اون شب تا صبح صدبار سعی کرد با جونگ کوک ارتباط برقرار کنه اما جونگ کوک جواب هیچ کدوم از تماسای از دست رفتش رو نداد بخاطر همین خودش دسته به کار شد
و جونگ کوک رو روی زمین که از شدت مستی بیهوش شده پیدا کرد اونم درحالی که یه بطری که شرابش روی زمین جاری شده بود و زمینو لکه انداخته بود
می تونست همونجا کارشو یک سره کنه اما با این وجود ته دلش برای جونگ کوک احساس تأسف می کرد تصمیم گرفت بجای گرفتن جونش جون از دست رفتش رو بهش برگردونه
جونگ کوک در زمان بیهوشی خواب و خیال های زیادی میدید هر چند دقیقه هوشیار و دوباره بیهوش میشد
توهم زده بود همه رو ات می دید
وقتی پرستار می خواست سِرُمش رو عوض کنه دستشو گرفت
پرستار: آقای جونگ کوک... لطفاً بزارید سِرُم تونو عوض کنم
از زبان جونگ کوک
(خیالات جونگ کوک) پرستار رو ات میبینه: بهت گفتم این کارو نکن.... چرا هیچ وقت حرف گوش نمیدی؟.... بخاطر توعه که الان من مردم... بخاطر توعه که من مردم... بخاطر توعه که من مردم (بارها و بارها این تو ذهنش پخش شد)
➖: ات من هرکاری می کنم تا قاتل مرگتو پیدا کنم لطفاً ازم نا امید نشو
پرستار➕: تو منو کشتی
➖: نه ات نه...
نه من هرگز این کارو با عشقم نمی کنم
➕: عشق؟ مگه تو اصلا تو سینت قلبی هم داری؟
➖: ات ترکم نکن ات
(پرستار که از رفتار و حرفای جونگ کوک وحشت زده شده بود سریع از پیشش رفت و جونگ کوک فکر می کرد ات داره از پیشش میره)
➖: ات برگرد
بهت میگم برگرد (عربده)
برگرد (انقدر خودشو خسته کرد که دیگه جونی براش باقی نمود پس افتاد دوباره افتاد رو تخت بیمارستان و بیهوش شد)
سر این پارت خیلی گریه کردم ادمینو ببخشین اما فیکه دیگه
۳۲.۶k
۱۷ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.