فیک عوضی قلدر (p32)اخر*
-کریسمس مبارک ابنبات
جیمین رو به رو ات برگشت و دستاشو داخل جیباش برد
و ات؟
اوم
مات و مبهوت
دستشو به آویز گردنبند کشید و بهش نگاه کرد
-جیمین این ...
با حرکت جیمین سر جاش با چشمای درشت شده خشکش زد
جیمین به لطیفی به جلو خم شد و لب هاشو به بازی گرفت
ات شوک چند لحظه قبلشو کنار گذاشت و ...
بیخیال همه چیز همراهیش کرد .
پایان
-پایان؟
-آره دیگه پایان
-ارون این تازه شروع داستانه
-آره خب ، یه پایان خوش برای یه آغاز جدید
-اوهوم
-گرفتی ؟
-فیلمو؟ آره
-پشت این بوته ها حس این جاسوسا رو دارم ، کی فکرشو میکرد جیمین انقدر رمانتیک باشه که من و تو رو بزاره پشت بوته ها تا براش این لحظه چندشو با دوربین ثبت کنیم
-فکر میکردم شما دخترا از این چیزا خوشتون میاد
-کی گفته بدمون میاد؟
- اوه اوم ، خب چطوره ما هم لحظه خودمونو ثبت کنیم؟ پشت بوته ها؟
-جججاااان
با صدای مین جه ات و جیمین از همین جدا شدن و سمت بوته ها برگشتن
جیمین با دو انگشت پیشونیشو ماساژ داد ، واقعا نمیتونستن دو دقیقه ساکت باشن ؟
مین جه و ارون با سوتیشون از پشت بوته ها در اومدن و به سرعت ایستادن
مین جه: عه چیزه ، ما اینجا نیستیم
ارون: ها اره آره ، ادامه بدید
مین جه : بابایییی (با لبخند)
بایییی
مین جه دویید و ارون رو دنبال خودش کشید و به سمت ساختمون مدرسه دوییدند و تنهاشون گذاشتن
ات با تعجب به رفتاراشون خندید و رفتنشون رو نگاه کرد
جیمین بهش نگاه کرد و تو فکر این بود که این واقعا یه شروع جدیده
شروع جدید با آدمی که برا لبخندهاش حاضره کل دنیارو بده
.....
رفقای گلم ممنونم از حمایتتون
مرسی از نویسنده عزیز ک کمکم کرد @67864
برای این فیک ایده زیاد داشتم ولی نشد ک بشه..
امیدوارم بعد از اینکه حالم خوب شد بتونم واستون یه داستان خوب بنویسم
جیمین رو به رو ات برگشت و دستاشو داخل جیباش برد
و ات؟
اوم
مات و مبهوت
دستشو به آویز گردنبند کشید و بهش نگاه کرد
-جیمین این ...
با حرکت جیمین سر جاش با چشمای درشت شده خشکش زد
جیمین به لطیفی به جلو خم شد و لب هاشو به بازی گرفت
ات شوک چند لحظه قبلشو کنار گذاشت و ...
بیخیال همه چیز همراهیش کرد .
پایان
-پایان؟
-آره دیگه پایان
-ارون این تازه شروع داستانه
-آره خب ، یه پایان خوش برای یه آغاز جدید
-اوهوم
-گرفتی ؟
-فیلمو؟ آره
-پشت این بوته ها حس این جاسوسا رو دارم ، کی فکرشو میکرد جیمین انقدر رمانتیک باشه که من و تو رو بزاره پشت بوته ها تا براش این لحظه چندشو با دوربین ثبت کنیم
-فکر میکردم شما دخترا از این چیزا خوشتون میاد
-کی گفته بدمون میاد؟
- اوه اوم ، خب چطوره ما هم لحظه خودمونو ثبت کنیم؟ پشت بوته ها؟
-جججاااان
با صدای مین جه ات و جیمین از همین جدا شدن و سمت بوته ها برگشتن
جیمین با دو انگشت پیشونیشو ماساژ داد ، واقعا نمیتونستن دو دقیقه ساکت باشن ؟
مین جه و ارون با سوتیشون از پشت بوته ها در اومدن و به سرعت ایستادن
مین جه: عه چیزه ، ما اینجا نیستیم
ارون: ها اره آره ، ادامه بدید
مین جه : بابایییی (با لبخند)
بایییی
مین جه دویید و ارون رو دنبال خودش کشید و به سمت ساختمون مدرسه دوییدند و تنهاشون گذاشتن
ات با تعجب به رفتاراشون خندید و رفتنشون رو نگاه کرد
جیمین بهش نگاه کرد و تو فکر این بود که این واقعا یه شروع جدیده
شروع جدید با آدمی که برا لبخندهاش حاضره کل دنیارو بده
.....
رفقای گلم ممنونم از حمایتتون
مرسی از نویسنده عزیز ک کمکم کرد @67864
برای این فیک ایده زیاد داشتم ولی نشد ک بشه..
امیدوارم بعد از اینکه حالم خوب شد بتونم واستون یه داستان خوب بنویسم
۱۳۴.۶k
۲۵ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.