mysterious p13
داخل ماشین نشست و سرش رو به شیشه تکیه داد، اشکاش روی شیشه سرد سر میخورد اما دردی رو دوا نمیکرد
"گریه نکن لیدیا ، تموم شد دیگه نمیتونه کاری کنه" Antoni
لبخند زد و همراهش قطرات اشکی پایین اومد
" عاشقشم ، عاشق یه مردمتاهل !" Lidia
دستاش دور فرمون سفت شد ، کنار زد و برگشت سمتش
" تو چت شده لیدیا ؟ میخوای تا آخر عمر با این حس خودتو عذاب بدی؟ میدونی اصلا امروز کجا بودی؟ امروز پارتی نامزدیش بود میفهمی ؟ نامزدی!" Antoni
آره، حقیقت خیلی دردناک بود ... فقط سعی میکرد برای چند دقیقه فراموش کنه کجا حقیقت آشکار شد
اما دنیا باهاش توی جنگ بود !
" چیشد که عصبی شد؟" Lidia
برگشت به بیرون خیره شد ، جیغ دختر دردش رو تازه کرد
" گفتم چیشد که بهم طعنه زد؟ اون داشت کاترین رو می بوسید چرا..." Lidia
حرفش تموم نشده بود که احساس کرد زندگیش توی یک ساعت از هم پاشید
" بوسیدمت " Antoni
ناباور لب باز کرد اما صدایی بیرون نمی اومد ، سیگاری گوشه لبش جا خشک کرد و برگشت سمتش و خنثی گفت
" بوسیدمت ، اونم اومده بود دنبالت" Antoni
پک عمیقی به سیگارش زد و استارت زد
" بعدشم توی بغلم دیدت " Antoni
"چیکار کردی؟"Lidia
سمت صدای آرومش برگشت ، چهره اش خیس خیس بود و اصلا با دختر چند ماه پیش شباهتی نداشت ... شاید فقط ظاهر!
" چیکار کردی با من؟ آنتونی چیکار کردییییی!!" Lidia
دود سیگارش رو بیرون داد و ارومترین حالت ممکن گفت
" تنگی نفس داشتی ، سعی کردم کمکت کنم برای همین بوسیدمت... نفس نمی کشیدی " Antoni
پوف عمیقی گفت و ادامه داد
" دیر یا زود باید می رفت دنبال زندگیش لیدیا ، بفهم که اون متعهد به کس دیگه ایه" Antoni
" بزن کنار" Lidia
خشکش زد و برگشت سمتش
"چی؟" Antoni
" بزن کنار" Lidia
"برای چی؟" Antoni
چشماش رو بست
" میخوام تمومش کنم" Lidia
"گریه نکن لیدیا ، تموم شد دیگه نمیتونه کاری کنه" Antoni
لبخند زد و همراهش قطرات اشکی پایین اومد
" عاشقشم ، عاشق یه مردمتاهل !" Lidia
دستاش دور فرمون سفت شد ، کنار زد و برگشت سمتش
" تو چت شده لیدیا ؟ میخوای تا آخر عمر با این حس خودتو عذاب بدی؟ میدونی اصلا امروز کجا بودی؟ امروز پارتی نامزدیش بود میفهمی ؟ نامزدی!" Antoni
آره، حقیقت خیلی دردناک بود ... فقط سعی میکرد برای چند دقیقه فراموش کنه کجا حقیقت آشکار شد
اما دنیا باهاش توی جنگ بود !
" چیشد که عصبی شد؟" Lidia
برگشت به بیرون خیره شد ، جیغ دختر دردش رو تازه کرد
" گفتم چیشد که بهم طعنه زد؟ اون داشت کاترین رو می بوسید چرا..." Lidia
حرفش تموم نشده بود که احساس کرد زندگیش توی یک ساعت از هم پاشید
" بوسیدمت " Antoni
ناباور لب باز کرد اما صدایی بیرون نمی اومد ، سیگاری گوشه لبش جا خشک کرد و برگشت سمتش و خنثی گفت
" بوسیدمت ، اونم اومده بود دنبالت" Antoni
پک عمیقی به سیگارش زد و استارت زد
" بعدشم توی بغلم دیدت " Antoni
"چیکار کردی؟"Lidia
سمت صدای آرومش برگشت ، چهره اش خیس خیس بود و اصلا با دختر چند ماه پیش شباهتی نداشت ... شاید فقط ظاهر!
" چیکار کردی با من؟ آنتونی چیکار کردییییی!!" Lidia
دود سیگارش رو بیرون داد و ارومترین حالت ممکن گفت
" تنگی نفس داشتی ، سعی کردم کمکت کنم برای همین بوسیدمت... نفس نمی کشیدی " Antoni
پوف عمیقی گفت و ادامه داد
" دیر یا زود باید می رفت دنبال زندگیش لیدیا ، بفهم که اون متعهد به کس دیگه ایه" Antoni
" بزن کنار" Lidia
خشکش زد و برگشت سمتش
"چی؟" Antoni
" بزن کنار" Lidia
"برای چی؟" Antoni
چشماش رو بست
" میخوام تمومش کنم" Lidia
۲۹.۲k
۲۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.