پارت269
#پارت269
سرمو تکون دادم که از فکر ارش و هر چیزی که به اون مربوط میشه بیام بیرون
وسایلمو جمع کردم رو میز رو مرتب کردم بعد از اینکه مطمئنم شدم همه چی خوبه
رفتم سمت در و از اتاق اومدم بیرون داشتم از سالن شرکت رد میشدم که صدای جر و بحث چند نفر به گوش رسید
ناخداگاه یه گوش وایستادم نگاه مو دوختم به اخر سالن با دیدن ارش و اون دختره چشمام گرد شد
چیزی از حرفاشون نمیشنیدم فقط شاهد جر و بحثشون بودم اخمی رو پیشونیم نشست لعنتی ها ...
پس باهمند که ارش داره دعواش میکنه ناخداگاه بغضی نشست تو گلوم
نگاهمو ازشون گرفتم بدون توجه به اسانسور راه افتادم سمت پله ها
و تند تند از پله ها پایین رفتم ، با رسیدن به پله ایی که اولین بار ارش رو دیدم مکثی کردم با یاداوری اون
روز پوزخندی زدم تند تند از پله ها پایین اومدم ... و از شرکت خارج شدم !!!
مهسا : شراره بس کن یعنی چی این حرفا ؟!
شراره سرشو زیر انداخت: مهسا من کیوان رو دوست دارم ولی اون اشغال حتی بهم نگاه نمیکنه نمیدونم چرا اینجوری شده ..
مهسا : مگه قبلا باهات خوب بود ؟!
شراره: تا قبل از اینکه بفهمه من دوستش دارم اره !!
پوفی کشیدم : خب شاید...
سرمو تکون دادم که از فکر ارش و هر چیزی که به اون مربوط میشه بیام بیرون
وسایلمو جمع کردم رو میز رو مرتب کردم بعد از اینکه مطمئنم شدم همه چی خوبه
رفتم سمت در و از اتاق اومدم بیرون داشتم از سالن شرکت رد میشدم که صدای جر و بحث چند نفر به گوش رسید
ناخداگاه یه گوش وایستادم نگاه مو دوختم به اخر سالن با دیدن ارش و اون دختره چشمام گرد شد
چیزی از حرفاشون نمیشنیدم فقط شاهد جر و بحثشون بودم اخمی رو پیشونیم نشست لعنتی ها ...
پس باهمند که ارش داره دعواش میکنه ناخداگاه بغضی نشست تو گلوم
نگاهمو ازشون گرفتم بدون توجه به اسانسور راه افتادم سمت پله ها
و تند تند از پله ها پایین رفتم ، با رسیدن به پله ایی که اولین بار ارش رو دیدم مکثی کردم با یاداوری اون
روز پوزخندی زدم تند تند از پله ها پایین اومدم ... و از شرکت خارج شدم !!!
مهسا : شراره بس کن یعنی چی این حرفا ؟!
شراره سرشو زیر انداخت: مهسا من کیوان رو دوست دارم ولی اون اشغال حتی بهم نگاه نمیکنه نمیدونم چرا اینجوری شده ..
مهسا : مگه قبلا باهات خوب بود ؟!
شراره: تا قبل از اینکه بفهمه من دوستش دارم اره !!
پوفی کشیدم : خب شاید...
۹.۲k
۰۹ اردیبهشت ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.