دوست داشت که صداش بزنه عشقم!
دوست داشت که صداش بزنه عشقم!
ولی یه چیزی درونش اجازه نمیداد..
دوست داشت هرروز بهش بگه که چقدر دوسش داره ولی نمیتونست..
یه چیزی جلوشو گرفته بود.
فکر میکرد اگه از احساسش بگه تنها می مونه..
اگه باز یکیو باور کنه گند زده میشه به باوراش..
سعی کرد عادی رفتار کنه..عشق زیادی نده..محبت زیادی نکنه..
ولی اسمشو گذاشتن سرد شدن،سرد بودن..
اما اون لبریز از احساسات بود..فقط نمیخواست دوباره ضربه بخوره..!
("نوشته خودم")
( ر.کاف )
ولی یه چیزی درونش اجازه نمیداد..
دوست داشت هرروز بهش بگه که چقدر دوسش داره ولی نمیتونست..
یه چیزی جلوشو گرفته بود.
فکر میکرد اگه از احساسش بگه تنها می مونه..
اگه باز یکیو باور کنه گند زده میشه به باوراش..
سعی کرد عادی رفتار کنه..عشق زیادی نده..محبت زیادی نکنه..
ولی اسمشو گذاشتن سرد شدن،سرد بودن..
اما اون لبریز از احساسات بود..فقط نمیخواست دوباره ضربه بخوره..!
("نوشته خودم")
( ر.کاف )
۱۱.۷k
۲۷ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.