عشق دست نیافتنی. p22
عشق دست نیافتنی. p22
ا. ت: تهیونگ بدون مقدمه چینی میگم، برو و دیگه پشت سرت هم نگاه نکن من دیگه دوست ندارم برو. و بر نگرد از الان به بعد مثل غریبه هاییم لطفا فراموشم کن تهیونگ
با این حرف های ا. ت صدای شکستن قلبمو شنیدم که خورد شد و کل دنیا رو سرم خراب شد با این حرف
تهیونگ: ا. ت، نمیتونم اگه تو بری من دیگه نمیتونم زندگی کنم لطفا
ا. ت: اسمو منو صدا نزن، از الان به بعد کیم ا. ت صدام کن، متاسفم ولی من عاشق کس دیگه ایم
تهیونگ: جدی، هع باشه، باشه ولی نباید اینجور تمومش میکردی کیم ا. ت(بغض)
ا. ت: ما از اولشم رابطه ای نداشتیم جناب تهیونگ معذرت میخام، اخ سرم اییی سرممممم(جیغ)
تهیونگ: چی شد، خوبی، با توعم میگم چی شد
ا. ت: برو بهت میگم برو پشت سرت عم نگاه نکن بروووووو(داد)
فکرشو نمیکردم ا. ت این حرف هارپ به من بزنه، یعنی ا. ت واقعا عاشق کس دیگه ایه، این امکان نداره، وقتی خودش خاسته تنهاش بزارم دیگه نیازی به من نداره تا وقتی اون پسره نامجون هستش
تهیونگ: باشه من میرم رییس کیم خدا نگهدار برای همیشه
ویو ا. ت:
نمیدونم چجوری اون حرفا رو به تهیونگ زدم و بغض سنگینی داشت گلومو خفه میکردم که دیگه نتونستم نگهش دارم و زدم زیر گریه وقتی تهیونگ رفت، انگار نیمی وجودمو رفت و دور شد ازم با اینکه خیلی وقت بود فراموشش کرده بودم
دیدم نامجون داره میاد تو اتاق سریع اشک هامو پاک کردم
نامجون: ا. ت خوبی، منو میشناسی
ا. ت: اره میشناسم مگه قراره فراموشت کرده باشم
نامجون: هوف خدایا شکرت، ن این حرفارا ولکن، چی به اون پسره گفتی که اینجور گذاشت رفت
ا. ت: گفتم بره و فراموشم کنه، ولی با اینکه دوسش داشتم، مجبور بودم براش دردسر میشد
نامجون: دوسش داشتی پس چرا این کارا کردی باهاش
ا. ت: مجبور بودم نامجون، عذاب وجدان دارم اگه بلایی سر خودش بیاره چی
نامجون: نگران نباش بلایی سر خودش نمیاره مگه الکیه که بلایی سر خودش بیاره
فلش بک چهار روز بعد:
ویو ا. ت:
امروز روز ترخیص بود و اروم بلند شدم نشستم رو تخت و لباسامو پوشیدم نامجون هم اومد
نامجون: خب بیا بریم جوجه کوچولو
ا. ت: هوف خسته شدم از بیمارستان
نامجون کمک کرد وسوار ماشین شدیم، از اون روز تاحالا افسرده شده بودم و نمیتونستم درست غذا بخورم و زیر چشمام گود شده بود
نامجون: ا. ت، بیا پایین
ا. ت: چرا اینجا وایسادی
نامجون: گفتم یکم لب دریا هوا بخوری
پیاده شدم و رفتم لب ساحل اروم پاهامو گذاشتم داخل اب و هسخوبی بهم میداد و یه لحظه بغض گلومو گرفته بود و اروم زدم زیر گریه تا نامجون نفهمه
کم کم هوا داشت تاریک میشد
ا. ت: بریم هوا داره تاریک میشه
نامجون: باشه بیا بریم
رفتم سوار ماشین شدیم و به سمت خونه راه افتادیم، رسیدیم پیاده شدم و نامجون در خونه رو برام باز کرد و رفتم داخل...
ا. ت: تهیونگ بدون مقدمه چینی میگم، برو و دیگه پشت سرت هم نگاه نکن من دیگه دوست ندارم برو. و بر نگرد از الان به بعد مثل غریبه هاییم لطفا فراموشم کن تهیونگ
با این حرف های ا. ت صدای شکستن قلبمو شنیدم که خورد شد و کل دنیا رو سرم خراب شد با این حرف
تهیونگ: ا. ت، نمیتونم اگه تو بری من دیگه نمیتونم زندگی کنم لطفا
ا. ت: اسمو منو صدا نزن، از الان به بعد کیم ا. ت صدام کن، متاسفم ولی من عاشق کس دیگه ایم
تهیونگ: جدی، هع باشه، باشه ولی نباید اینجور تمومش میکردی کیم ا. ت(بغض)
ا. ت: ما از اولشم رابطه ای نداشتیم جناب تهیونگ معذرت میخام، اخ سرم اییی سرممممم(جیغ)
تهیونگ: چی شد، خوبی، با توعم میگم چی شد
ا. ت: برو بهت میگم برو پشت سرت عم نگاه نکن بروووووو(داد)
فکرشو نمیکردم ا. ت این حرف هارپ به من بزنه، یعنی ا. ت واقعا عاشق کس دیگه ایه، این امکان نداره، وقتی خودش خاسته تنهاش بزارم دیگه نیازی به من نداره تا وقتی اون پسره نامجون هستش
تهیونگ: باشه من میرم رییس کیم خدا نگهدار برای همیشه
ویو ا. ت:
نمیدونم چجوری اون حرفا رو به تهیونگ زدم و بغض سنگینی داشت گلومو خفه میکردم که دیگه نتونستم نگهش دارم و زدم زیر گریه وقتی تهیونگ رفت، انگار نیمی وجودمو رفت و دور شد ازم با اینکه خیلی وقت بود فراموشش کرده بودم
دیدم نامجون داره میاد تو اتاق سریع اشک هامو پاک کردم
نامجون: ا. ت خوبی، منو میشناسی
ا. ت: اره میشناسم مگه قراره فراموشت کرده باشم
نامجون: هوف خدایا شکرت، ن این حرفارا ولکن، چی به اون پسره گفتی که اینجور گذاشت رفت
ا. ت: گفتم بره و فراموشم کنه، ولی با اینکه دوسش داشتم، مجبور بودم براش دردسر میشد
نامجون: دوسش داشتی پس چرا این کارا کردی باهاش
ا. ت: مجبور بودم نامجون، عذاب وجدان دارم اگه بلایی سر خودش بیاره چی
نامجون: نگران نباش بلایی سر خودش نمیاره مگه الکیه که بلایی سر خودش بیاره
فلش بک چهار روز بعد:
ویو ا. ت:
امروز روز ترخیص بود و اروم بلند شدم نشستم رو تخت و لباسامو پوشیدم نامجون هم اومد
نامجون: خب بیا بریم جوجه کوچولو
ا. ت: هوف خسته شدم از بیمارستان
نامجون کمک کرد وسوار ماشین شدیم، از اون روز تاحالا افسرده شده بودم و نمیتونستم درست غذا بخورم و زیر چشمام گود شده بود
نامجون: ا. ت، بیا پایین
ا. ت: چرا اینجا وایسادی
نامجون: گفتم یکم لب دریا هوا بخوری
پیاده شدم و رفتم لب ساحل اروم پاهامو گذاشتم داخل اب و هسخوبی بهم میداد و یه لحظه بغض گلومو گرفته بود و اروم زدم زیر گریه تا نامجون نفهمه
کم کم هوا داشت تاریک میشد
ا. ت: بریم هوا داره تاریک میشه
نامجون: باشه بیا بریم
رفتم سوار ماشین شدیم و به سمت خونه راه افتادیم، رسیدیم پیاده شدم و نامجون در خونه رو برام باز کرد و رفتم داخل...
۱۹۰.۱k
۲۲ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.