عشق دست نیافتنی. p20
عشق دست نیافتنی. p20
تهیونگ: ا. ت بلند شو، لطفا
دستمو تو موهام کشیدم مشستم روصندلی های کنار اتاق عمل و گریه میکردم که صدای پاهای یه نفرو میشنیدم که بدو بدو میومد به سمتم انگار همون پسره بود که رو گوشی ا. ت زنگ زده بود
نامجون: ا. ت، ا. ت کجاست چی شد (نگران و عصبی)
تهیونگ: ماشین زد بهش و تو اتاق عمله الان (گریه)
نامجون: چرا چه اتفاقی افتاد، حرف بزن دیگه با توعم(داد)
پرستار: اقا صداتون رو نبرید بالا دم اتاق عمل وایستادید اگه یه بار دیگه صداتون بره بالا مجبور میشم به حراست بگم
نامجون: ببخشید چشم
تهیونگ: بحثمون شد و فک نمیکنم به تو مربوط باشه ن
نامجون: درست حرف فقط، فقط یه تار مو از سر ا. ت کم بشه اول تورو نیکشم بعد خودم فهمیدی
تهیونگ: فک کردی فقط خودت نگرانی من حالم بدتر از توعه الان
چندساعتی گذشت و خبری از ا. ت نداشتیم نمیدونم چرا انقدر عمل ا. ت طول کشید و کم کم نگران شدم و بلند شدن و راه رفتم دور خودم که دکتر اومد بیرون
نامجون: چی شد، ا ت کجاست دکتر، حالش خوبه مگه ن
تهیونگ: چرا انقدر طول کشید
دکتر: خطر گذشت، یه تیکه شیشه نزدیک شقیقه و اگه یکم دیگه طول میکشید الان زنده نبود و براش دعا کنید فقط اینو میتونم بگم
نامجون: مگه نمیگید خطر گذشت پس دیگه چی
تهیونگ: ولی اگه فراموشی بگیره چی، این امکان ندارع مگه ن دکتر
دکتر: هنوز معلوم نیست فقط سعی کنید خیلی باهاش حرف بزنید تا همه چی یادش بیاد
نامجون: لعنتی(گریه) اخه چرا باسد اینجور بشه خدایا
با این حرفای دکتر حالم بد شد و چشمام سیاهی رفت و افتادم رو زمین و از هوش رفتم
(30مین بعد)
بهوش اومدم دیدم سرم به دستم وصله و بلند شدم نشستم رو تخت و خودم سوزن سرم رو در اوردم از تو دستم و کتم رو برداشتم و رفتم سمت اتاق ا. ت
رفتم داخل دیدم همون پسره کنارش نشسته و دستشو گرفته و داره بوس میکنه و عصبانی شدم و پامو کوبیدم به در که بفهمه اومدم
نامجون: پو اینجا چه کار میکنی
تهیونگ: من باید از تو بپرسم بهتر نیست تنهامون بزاری میخام باهاش حرف بزنم
نامجون: اوکی فقط ده دقیقه زیاد خوب نیست پیشش بمونیم
دبگه چیز نگفتم و رفتم کنارش نشستم، اشک هام۸ سرازیر میشد
تهیونگ: ا. ت میدونم تقصیر منه، اگه باهات بحث نمیکردم شاید الان اینجور نبودی لطفا چشماتو باز کن خاهش میکنم
اشک هام گونه هامو خیس میکرد و چندتا قطره اشک هام چکید روی دستای ا. ت، سرمو زیر انداختم و گریه کردم همینجور که دستشو گرفته بودم که دیدم انگشت هاش داره بین دستم تکون میخوره
تهیونگ: ا. ت، ا. ت صدامو میشنوی، اگه صدامو میشنوی انگشتت رو تکون بده
انگشت هاش بین دستم تکون میخورد و صدامو میشنید و دکتر هارو خبر کردم بیان بالای سرش
دکتر: خداراشکر همه چی خوبه به مز یه چیز
تهیونگ: چی اقای دکتر
دکتر: فراموشی..
تهیونگ: ا. ت بلند شو، لطفا
دستمو تو موهام کشیدم مشستم روصندلی های کنار اتاق عمل و گریه میکردم که صدای پاهای یه نفرو میشنیدم که بدو بدو میومد به سمتم انگار همون پسره بود که رو گوشی ا. ت زنگ زده بود
نامجون: ا. ت، ا. ت کجاست چی شد (نگران و عصبی)
تهیونگ: ماشین زد بهش و تو اتاق عمله الان (گریه)
نامجون: چرا چه اتفاقی افتاد، حرف بزن دیگه با توعم(داد)
پرستار: اقا صداتون رو نبرید بالا دم اتاق عمل وایستادید اگه یه بار دیگه صداتون بره بالا مجبور میشم به حراست بگم
نامجون: ببخشید چشم
تهیونگ: بحثمون شد و فک نمیکنم به تو مربوط باشه ن
نامجون: درست حرف فقط، فقط یه تار مو از سر ا. ت کم بشه اول تورو نیکشم بعد خودم فهمیدی
تهیونگ: فک کردی فقط خودت نگرانی من حالم بدتر از توعه الان
چندساعتی گذشت و خبری از ا. ت نداشتیم نمیدونم چرا انقدر عمل ا. ت طول کشید و کم کم نگران شدم و بلند شدن و راه رفتم دور خودم که دکتر اومد بیرون
نامجون: چی شد، ا ت کجاست دکتر، حالش خوبه مگه ن
تهیونگ: چرا انقدر طول کشید
دکتر: خطر گذشت، یه تیکه شیشه نزدیک شقیقه و اگه یکم دیگه طول میکشید الان زنده نبود و براش دعا کنید فقط اینو میتونم بگم
نامجون: مگه نمیگید خطر گذشت پس دیگه چی
تهیونگ: ولی اگه فراموشی بگیره چی، این امکان ندارع مگه ن دکتر
دکتر: هنوز معلوم نیست فقط سعی کنید خیلی باهاش حرف بزنید تا همه چی یادش بیاد
نامجون: لعنتی(گریه) اخه چرا باسد اینجور بشه خدایا
با این حرفای دکتر حالم بد شد و چشمام سیاهی رفت و افتادم رو زمین و از هوش رفتم
(30مین بعد)
بهوش اومدم دیدم سرم به دستم وصله و بلند شدم نشستم رو تخت و خودم سوزن سرم رو در اوردم از تو دستم و کتم رو برداشتم و رفتم سمت اتاق ا. ت
رفتم داخل دیدم همون پسره کنارش نشسته و دستشو گرفته و داره بوس میکنه و عصبانی شدم و پامو کوبیدم به در که بفهمه اومدم
نامجون: پو اینجا چه کار میکنی
تهیونگ: من باید از تو بپرسم بهتر نیست تنهامون بزاری میخام باهاش حرف بزنم
نامجون: اوکی فقط ده دقیقه زیاد خوب نیست پیشش بمونیم
دبگه چیز نگفتم و رفتم کنارش نشستم، اشک هام۸ سرازیر میشد
تهیونگ: ا. ت میدونم تقصیر منه، اگه باهات بحث نمیکردم شاید الان اینجور نبودی لطفا چشماتو باز کن خاهش میکنم
اشک هام گونه هامو خیس میکرد و چندتا قطره اشک هام چکید روی دستای ا. ت، سرمو زیر انداختم و گریه کردم همینجور که دستشو گرفته بودم که دیدم انگشت هاش داره بین دستم تکون میخوره
تهیونگ: ا. ت، ا. ت صدامو میشنوی، اگه صدامو میشنوی انگشتت رو تکون بده
انگشت هاش بین دستم تکون میخورد و صدامو میشنید و دکتر هارو خبر کردم بیان بالای سرش
دکتر: خداراشکر همه چی خوبه به مز یه چیز
تهیونگ: چی اقای دکتر
دکتر: فراموشی..
۱۱۲.۶k
۱۸ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.