وانشات (یونگی)
وانشات (یونگی)
چند پارتی
امروز هم مثل هروزم کسل مننده بود باید میرفتم فروشگاه شیفت عصر تا شبم فروشی دوباره چون اونجا کار میکنم به همین خاطر لباسامو پوشیدم و کلید رو برداشتم و یه تاکسی گرفتم و رفتم
رسیدم به فروشگاه و رفتم داخل به رییسم مین یونگی که یکمی بد اخلاق بود چون تازه اومدم و خیلی باهاش اشنا نیستم ادای احترام کردم و رفتم روپوشم رو پوشیدم اومدم پشت صندوق وایسادم
نزدیکای ساعت ۱۰شب بود دیگه داشتیم فروشگاه رو تعطیل میکردیم، لباسامو عوض کردم و کلاهمو سرم گذاشتم و راهیی خونه شدم پیاده، همینحور مه برای خودم قدم میزدم متوجه یه چیزی شد، یکی داشت تعقیبم میکرد و ترسیده بودم ولی درحد من نبود که بتونه کاریکنه چون نزدیک ۱۰ساله کنگ فو کار مینکم و خب میتونم دخلشو بیارم
قدم هاش به من نزدیک تر میشد و یکم دیگه نزدیک تر شد با پا زدم وسط *دیکش و ناله بلندی کرد و افتاد روی زمین حس کردم قبلا جایی دیدمش پس رفتم کمکش کنم(میزنی وسط ت. خ. م. ا. ش میخای کمکشم کنی)
ا. ت: ببخشید اقا خوبید، شرمنده فک کردم دزده
یونگی: اییییی واییییی درد میکنه، یااااا دزد دیگه کدوم خریه اومدم کلیدتو بهت بدم اخ
ا. ت: اوه، رییس شمایید، ب.... بخشید،م.... من نفهمیدم چیکار کردم تورخدا من رو ببخشید رییس معذرت میخام اخه ترسیدم
یونگی: اوووووووووف بس کن و کلیدتو بگیر و برو تا نزدم همینجا بکشمت
ت. ت: ولی، ولی نمیتونم همینجا ولتون کنم ممکنه بلایی سرتون بیاد(عقیم شد بچم)
یونگی: اخخخخخ میای میزنی نگرانم هسی دختره بچ
ا. ت: چ... چی شما حق ندارید اینجور با من حرف بزنید رییس
یونگی: مگه نمی خاسی کمک کنی پس بیا بیا اینجا دستمو یگیر کمکم کن زود باش
ا. ت: عا بله بله
رفتم و دستش رو گرفتم و زیرشونش تا کمک کنم بلند شه
ا.ت: خب میخاید امشب بریم خونه من اگه خونتون دوره
یونگی: اره بریم خونم دوره و خیلیم خابم میاد
ا. ت: بله از این طرف بیاید
قدم به قدم یونگی راه میرفتم و رسیدیم دم خونمون و در رو باز کردن و رفتیم داخل و خداراشکر خونه مرتب بود برای اولین بار
یونگی: اینجا زندگی میکنی، منظورم اینه تنهایی؟
ا.ت: بله من تنها زندگی میکنم و پدر و مادرم و بردارم تو یه تصادف فوت شدند(بغض)
یونگی: عه ببخشید نمیخاستم ناراحتت کنم، خب من خیلی خابم میاد میرم تو اتاق بخابم
ا. ت: ولی من رو تخت میخابم
یونگی: من نمیتونم بدون تخت بخابم بعدشم تخت تو که دو نفرس تو اون طرف بخاب منم این طرفش
ا. ت: عا، ن ولش من میرم رو ثبل میخاب شب بخیر اکه جیزی خاستین تو یخچال هست
یونگی: باشه برو دیکه خابم میاد
خودمم رفتم رو مبل خابیدم با اینکه داشتم از کمردرد میمردم ولی خب محبور بودم دیگه.....
چند پارتی
امروز هم مثل هروزم کسل مننده بود باید میرفتم فروشگاه شیفت عصر تا شبم فروشی دوباره چون اونجا کار میکنم به همین خاطر لباسامو پوشیدم و کلید رو برداشتم و یه تاکسی گرفتم و رفتم
رسیدم به فروشگاه و رفتم داخل به رییسم مین یونگی که یکمی بد اخلاق بود چون تازه اومدم و خیلی باهاش اشنا نیستم ادای احترام کردم و رفتم روپوشم رو پوشیدم اومدم پشت صندوق وایسادم
نزدیکای ساعت ۱۰شب بود دیگه داشتیم فروشگاه رو تعطیل میکردیم، لباسامو عوض کردم و کلاهمو سرم گذاشتم و راهیی خونه شدم پیاده، همینحور مه برای خودم قدم میزدم متوجه یه چیزی شد، یکی داشت تعقیبم میکرد و ترسیده بودم ولی درحد من نبود که بتونه کاریکنه چون نزدیک ۱۰ساله کنگ فو کار مینکم و خب میتونم دخلشو بیارم
قدم هاش به من نزدیک تر میشد و یکم دیگه نزدیک تر شد با پا زدم وسط *دیکش و ناله بلندی کرد و افتاد روی زمین حس کردم قبلا جایی دیدمش پس رفتم کمکش کنم(میزنی وسط ت. خ. م. ا. ش میخای کمکشم کنی)
ا. ت: ببخشید اقا خوبید، شرمنده فک کردم دزده
یونگی: اییییی واییییی درد میکنه، یااااا دزد دیگه کدوم خریه اومدم کلیدتو بهت بدم اخ
ا. ت: اوه، رییس شمایید، ب.... بخشید،م.... من نفهمیدم چیکار کردم تورخدا من رو ببخشید رییس معذرت میخام اخه ترسیدم
یونگی: اوووووووووف بس کن و کلیدتو بگیر و برو تا نزدم همینجا بکشمت
ت. ت: ولی، ولی نمیتونم همینجا ولتون کنم ممکنه بلایی سرتون بیاد(عقیم شد بچم)
یونگی: اخخخخخ میای میزنی نگرانم هسی دختره بچ
ا. ت: چ... چی شما حق ندارید اینجور با من حرف بزنید رییس
یونگی: مگه نمی خاسی کمک کنی پس بیا بیا اینجا دستمو یگیر کمکم کن زود باش
ا. ت: عا بله بله
رفتم و دستش رو گرفتم و زیرشونش تا کمک کنم بلند شه
ا.ت: خب میخاید امشب بریم خونه من اگه خونتون دوره
یونگی: اره بریم خونم دوره و خیلیم خابم میاد
ا. ت: بله از این طرف بیاید
قدم به قدم یونگی راه میرفتم و رسیدیم دم خونمون و در رو باز کردن و رفتیم داخل و خداراشکر خونه مرتب بود برای اولین بار
یونگی: اینجا زندگی میکنی، منظورم اینه تنهایی؟
ا.ت: بله من تنها زندگی میکنم و پدر و مادرم و بردارم تو یه تصادف فوت شدند(بغض)
یونگی: عه ببخشید نمیخاستم ناراحتت کنم، خب من خیلی خابم میاد میرم تو اتاق بخابم
ا. ت: ولی من رو تخت میخابم
یونگی: من نمیتونم بدون تخت بخابم بعدشم تخت تو که دو نفرس تو اون طرف بخاب منم این طرفش
ا. ت: عا، ن ولش من میرم رو ثبل میخاب شب بخیر اکه جیزی خاستین تو یخچال هست
یونگی: باشه برو دیکه خابم میاد
خودمم رفتم رو مبل خابیدم با اینکه داشتم از کمردرد میمردم ولی خب محبور بودم دیگه.....
۱۳۰.۹k
۲۵ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.