پارت بیستو ششم
پارت بیستو ششم
صبح
**ماری*
چشامو باز کردم
اونیکس داشت بهم نگاه میکرد
بدونه توجه بهش ساعتو چک کردم
یا ابلفظلللل ساعت ۱۲ هع
اونیکس!
اونیکس:صبح بخیر پرنسسم
چرا بیدارم نکردی؟
اونیکس:دلم نیومد ،حالت خوبع؟
هوم
پاشد نشست روبروم بدون هیچ چیزی لبمو مکید و بوس کرد
اونیکسسسس!
اونیکس:چیه!؟نکنه نمیخواستی بهم صبحونه بدی!
واقعا که !
وایسا مگه تو نباید الان شرکتتون باشی؟
اونیکس:آره ولی نرفتم
چرا؟
اونیکس:انتظار داشتی بذارمت و برم؟
آها
اونیکس:خانم کوچولو تو چرا نرفتی شرکت؟
تا اینو گف یادم اومد دیگه نمیرم شرکت
زدم زیره گریه
اونیکس:عهههه چیشد ؟گریه نکن !فداتشم چیشده؟بمیرمممم
هیچی
اونیکس:ماری؟"!
بابام نمیذاره برم شرکت
اونیکس:چرا؟
بخاطر توعه اوسکل
اونیکس:من؟!چرا اونوقت؟
اون روز اومدی شرکت فک کردم دزدی و فلان میگه نمیتونم بذارم بری شرکت نگرانتم
اونیکس:خوبه بمون خونه راست میگه منم بودم نمیذاشتم بری
خفه شووو احمق ،اوسکل، بد اخلاق خواستم ادامه بدم که
دستشو گذاشت رو لبم
اونیکس:هیس!اوسکل؟بد اخلاق؟! اینارو به من گفتی؟
ن به عمت
تونیکس؛بد اخلاق آرع؟
آرعععع
اونیکس:چیکار کردم که بد اخلاق باشم؟میخوای با اینکه درد داری گورتت بدم بعد بفهمی بد اخلاق کیع؟
ن
ناراحت شدی؟
اونیکس:آره
تحقیر آمیزانه گفتم
یه لیوان آب بخور
دیدم بیشتر ناراحت شد پشتشو کرد بهم اونور تخت نشست
رفتم از پشت بغلش کردم دستمو حلقه کردم دور گردنش و گردنشو گاز گرفتم و لبمو گذاشتم رو لبش و محکم بوس کردم
وقتی داشتم لبشو بوس میکردم
دستشو پشت سرم گذاشت اونم بوس کرد
اون دراز کشید و منم روش دراز کشیدم
به بوس کردن ادامه میدادیم
من کشیدم عقب
نشستم رو شکمش
بعد کل گردنشو بوس کردم
آشتی؟
اونیکس:آره قلبم کارتو بلدی
بلندم کرد و بغلم کرد منو برد آشپز خونه
واسم صبحونه آماده کرد و خوردیم
رفتم حاضر شم
اونیکس:میشه نری؟
نوچ
اونیکس:پس آخریشم میدی؟
نذاشت حرف بزنم منو تکیه داد به در و لبمو مکید
رفتیم سوار ماشین شدیم و رسیدیم
خدافظ
اونیکس:خدافظ قلبم
صبح
**ماری*
چشامو باز کردم
اونیکس داشت بهم نگاه میکرد
بدونه توجه بهش ساعتو چک کردم
یا ابلفظلللل ساعت ۱۲ هع
اونیکس!
اونیکس:صبح بخیر پرنسسم
چرا بیدارم نکردی؟
اونیکس:دلم نیومد ،حالت خوبع؟
هوم
پاشد نشست روبروم بدون هیچ چیزی لبمو مکید و بوس کرد
اونیکسسسس!
اونیکس:چیه!؟نکنه نمیخواستی بهم صبحونه بدی!
واقعا که !
وایسا مگه تو نباید الان شرکتتون باشی؟
اونیکس:آره ولی نرفتم
چرا؟
اونیکس:انتظار داشتی بذارمت و برم؟
آها
اونیکس:خانم کوچولو تو چرا نرفتی شرکت؟
تا اینو گف یادم اومد دیگه نمیرم شرکت
زدم زیره گریه
اونیکس:عهههه چیشد ؟گریه نکن !فداتشم چیشده؟بمیرمممم
هیچی
اونیکس:ماری؟"!
بابام نمیذاره برم شرکت
اونیکس:چرا؟
بخاطر توعه اوسکل
اونیکس:من؟!چرا اونوقت؟
اون روز اومدی شرکت فک کردم دزدی و فلان میگه نمیتونم بذارم بری شرکت نگرانتم
اونیکس:خوبه بمون خونه راست میگه منم بودم نمیذاشتم بری
خفه شووو احمق ،اوسکل، بد اخلاق خواستم ادامه بدم که
دستشو گذاشت رو لبم
اونیکس:هیس!اوسکل؟بد اخلاق؟! اینارو به من گفتی؟
ن به عمت
تونیکس؛بد اخلاق آرع؟
آرعععع
اونیکس:چیکار کردم که بد اخلاق باشم؟میخوای با اینکه درد داری گورتت بدم بعد بفهمی بد اخلاق کیع؟
ن
ناراحت شدی؟
اونیکس:آره
تحقیر آمیزانه گفتم
یه لیوان آب بخور
دیدم بیشتر ناراحت شد پشتشو کرد بهم اونور تخت نشست
رفتم از پشت بغلش کردم دستمو حلقه کردم دور گردنش و گردنشو گاز گرفتم و لبمو گذاشتم رو لبش و محکم بوس کردم
وقتی داشتم لبشو بوس میکردم
دستشو پشت سرم گذاشت اونم بوس کرد
اون دراز کشید و منم روش دراز کشیدم
به بوس کردن ادامه میدادیم
من کشیدم عقب
نشستم رو شکمش
بعد کل گردنشو بوس کردم
آشتی؟
اونیکس:آره قلبم کارتو بلدی
بلندم کرد و بغلم کرد منو برد آشپز خونه
واسم صبحونه آماده کرد و خوردیم
رفتم حاضر شم
اونیکس:میشه نری؟
نوچ
اونیکس:پس آخریشم میدی؟
نذاشت حرف بزنم منو تکیه داد به در و لبمو مکید
رفتیم سوار ماشین شدیم و رسیدیم
خدافظ
اونیکس:خدافظ قلبم
- ۲۱۵
- ۲۲ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط