'عشق آغشته به خون '
'عشق آغشته به خون '
P⁷⁴
کریسمس بود،بهطور عجیبی یه سال رو با درد گذرونده بودیم،یه سال از جنگيدن ما برای هم میگذشت و این جنگيدن پایان خوبی به همراه داشت،البته امیدوارم،با شانس که من از این زندگی دارم فک نکنم قرار باشه آب خوش از گلوم پایین بره،ولی هرچه که باشه،با هم میتونیم از پسش بربیایم مث قبل مث الان.
_______
کنار تهیونگ جایی ایستاده بودم که روزی ملکه توش ایستاده بود،مکانی که هرانسانی رو بیشتر از تحملش درد میده،تا ثابت بشه که میتونی به مقام که براش درنظر گرفتهشده برسه و یا نه!
تهیونگ بعد از گفتن چند جمله کوتاه مث سالهای قبل بالن آرزو رو برداشت با دست خالیش دستم رو گرفت،
به سمت بالکن قصر رفتیم و خدمتکار بعد از روشنکردن بالن به عقب برگشت.
نگاهی بَهم کردیم و بعد هردو یجا بالن رو به سمت آسمون تاریک رها کردیمو به دنبالمون بقیه مهمونا و افراد معمولی که تو حیاط قصر جمع شده بودن.
بعد از بالا رفتن بالن دوباره به داخل سالن که امروز شاهد مهمون بودن دهها خاندان سلطنتی بود،برگشتیم.
امروز برعلاوه جشن کریسمس قرار بود جان و سومین باهم نامزد بشن و به آرزوشون برسن،این تنهای کاری بود که از دست ما دربرابر وفاداریشون برمیومد.
خدمتکار جعبه حلقههارو جلو تهیونگ گرفت و تهیونگ حلقه که متعلق به جان بود رو برداشت و انگشت جان کرد و حلقه سومین رو هم برداشت و انگشت سومین کرد و بعد از گفتن تبریک بههردوشون همو به آغوش گرفتن از هم دور شدن،یونجو رو بغل تهیونگ دادم و به سمت جان و سومین که هردو از خوشحالِ تو دنیای دیگری بودن رفتم.
جینآئه:مبارکه، امیدوارم سالهای سال رو کنار هم بگذرونین،عشقتون جاودانه.
جان:ممنون جینآئه
جینآئه:آبجی کوچولو صدا بزنی خوشحال میشم
بهش چشمک زدم و با بازوم ضربه آهستهِ بهش زدم.
سومین:خیلی ممنونم بانو
جینآئه:من همون جینآئه خدمتکارم، اینکه به این مقام رسیدم چیزی از اصلیتم رو پنهون نمیتونه،بهتره بهم بگی جینآئه و یا اگه دوست نداری میتونی خواهر صدا بزنی،اینجوری راحتم.
سومین:بله.
جینآئه:تا ابد کنار هم بمونین.
همدیگه رو بغل کردیم،که تهیونگ با صدای نسبتا بلند گفت
تهیونگ:نوازنده ها
همه برگشتیم،یعنی هرروز قرار بود چیزی جديدی رو با بودن کنار تهیونگ تجربه کنم،صدای آرامبخشش کلی سالن رو پُر کرده بود،با صدای به زیبای فرشته میخوند،همه غرق صداش بودن،به چشمای درشت بچهگونهای یونجو نگاه کردم اون تا الان خواب بود چطور ممکنه صدای باباش رو تشخیص بده و چشماش با شنیدنش برق بزنه.
سرش رو بالاتر آوردم تا دیدی بهتری نسبت به تهیونگ داشته باشه،انگار همینقدر که من متعجب شدم یونجو هم تعجب کرده بود.
غلط املایی بود معذرت 🤍💖
حتما کلپ اسلاید بعد رو نگاه کنین.
P⁷⁴
کریسمس بود،بهطور عجیبی یه سال رو با درد گذرونده بودیم،یه سال از جنگيدن ما برای هم میگذشت و این جنگيدن پایان خوبی به همراه داشت،البته امیدوارم،با شانس که من از این زندگی دارم فک نکنم قرار باشه آب خوش از گلوم پایین بره،ولی هرچه که باشه،با هم میتونیم از پسش بربیایم مث قبل مث الان.
_______
کنار تهیونگ جایی ایستاده بودم که روزی ملکه توش ایستاده بود،مکانی که هرانسانی رو بیشتر از تحملش درد میده،تا ثابت بشه که میتونی به مقام که براش درنظر گرفتهشده برسه و یا نه!
تهیونگ بعد از گفتن چند جمله کوتاه مث سالهای قبل بالن آرزو رو برداشت با دست خالیش دستم رو گرفت،
به سمت بالکن قصر رفتیم و خدمتکار بعد از روشنکردن بالن به عقب برگشت.
نگاهی بَهم کردیم و بعد هردو یجا بالن رو به سمت آسمون تاریک رها کردیمو به دنبالمون بقیه مهمونا و افراد معمولی که تو حیاط قصر جمع شده بودن.
بعد از بالا رفتن بالن دوباره به داخل سالن که امروز شاهد مهمون بودن دهها خاندان سلطنتی بود،برگشتیم.
امروز برعلاوه جشن کریسمس قرار بود جان و سومین باهم نامزد بشن و به آرزوشون برسن،این تنهای کاری بود که از دست ما دربرابر وفاداریشون برمیومد.
خدمتکار جعبه حلقههارو جلو تهیونگ گرفت و تهیونگ حلقه که متعلق به جان بود رو برداشت و انگشت جان کرد و حلقه سومین رو هم برداشت و انگشت سومین کرد و بعد از گفتن تبریک بههردوشون همو به آغوش گرفتن از هم دور شدن،یونجو رو بغل تهیونگ دادم و به سمت جان و سومین که هردو از خوشحالِ تو دنیای دیگری بودن رفتم.
جینآئه:مبارکه، امیدوارم سالهای سال رو کنار هم بگذرونین،عشقتون جاودانه.
جان:ممنون جینآئه
جینآئه:آبجی کوچولو صدا بزنی خوشحال میشم
بهش چشمک زدم و با بازوم ضربه آهستهِ بهش زدم.
سومین:خیلی ممنونم بانو
جینآئه:من همون جینآئه خدمتکارم، اینکه به این مقام رسیدم چیزی از اصلیتم رو پنهون نمیتونه،بهتره بهم بگی جینآئه و یا اگه دوست نداری میتونی خواهر صدا بزنی،اینجوری راحتم.
سومین:بله.
جینآئه:تا ابد کنار هم بمونین.
همدیگه رو بغل کردیم،که تهیونگ با صدای نسبتا بلند گفت
تهیونگ:نوازنده ها
همه برگشتیم،یعنی هرروز قرار بود چیزی جديدی رو با بودن کنار تهیونگ تجربه کنم،صدای آرامبخشش کلی سالن رو پُر کرده بود،با صدای به زیبای فرشته میخوند،همه غرق صداش بودن،به چشمای درشت بچهگونهای یونجو نگاه کردم اون تا الان خواب بود چطور ممکنه صدای باباش رو تشخیص بده و چشماش با شنیدنش برق بزنه.
سرش رو بالاتر آوردم تا دیدی بهتری نسبت به تهیونگ داشته باشه،انگار همینقدر که من متعجب شدم یونجو هم تعجب کرده بود.
غلط املایی بود معذرت 🤍💖
حتما کلپ اسلاید بعد رو نگاه کنین.
۱.۲k
۲۷ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.