🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده #پارت122 #جلد_دوم
انگار از این که کنارش نشسته بودم خیلی خوشحال شده بود که صورتش بازتر شدو لبخند گشادی زد و گفت _من فقط تورو می خوام حتی شده فقط چند ماه بزار داشته باشمت از اهورا وقتی خارج از ایران بودم روزای سختی گذروندم اون همه عشقی که پسر عموم برام خرج می کرد اصلا به چشمم نمی اومد من توی وجود ادن دنبال تو میگشتم با هزار امید از اونجا اومدم تا به تو برسم وقتی میبینم تو دیگه منو نمیخوای انگار همه دنیا روی سرم خراب میشه من به خاطر تو همه پل های پشت سرم و خراب کردم توی روی خانواده ام ایستادم پدر و مادرم باهام قهرن باورت میشه چون طلاق گرفتم چون برگشتم ایران خواهش می کنم قبول کن فقط چند ماه بهت قول میدم بعد از این که بچه به دنیا آمد بی سر و صدا از اینجا میرم .
نگاهش یه چیزی داشت یه چیزی که مجبورم میکرد بهش اعتماد کنم به خودش به حرفاش اینکه من با این دختر باشم میدونستم برای آیلین غیرقابل تحمله می دونستم بویی ببره میره و تنهام میزاره اما باید یه کاری می کردم تا دست و پای این زنم بسته بشه تا کاری نکنه که از خانواده ام محافظت کنم.
این بار دستم رو بالاتر آوردم و آروم صورتشو نوازش کردم و گفتم
فقط چند ماه !
خودشو توی بغلم انداخت و محکم منو بغل کرد دستام دورش حلقه نشد من نمیخواستم بغلش کنم نمی خواستم به زنم خیانت کنم فقط میخواستم خانوادمو از خطری که تهدید شون میکنه دور نگه دارم به کنارش اشاره کرد و گفت
_همیشه ارزوم بود باز کنارم بخوابی دراز بکش مثل سابق بذار حس کنم که دوباره دارمت.
کلافه شدم اگر آیلین بو می برد چی! در اتاقو قفل کرده بود پس به خودم جرات دادم و کنارش دراز کشیدم داشت به صورتم نگاه میکرد ته ریشمو لمس کرد و گفت
_هر شب و هر روز خواب این صحنه رو میدیدم که تو دوباره کنارم دراز بکشی و من تماشات کنم معذرت می خوام که رفتم اهورا معذرت می خوام که انتخابت نکردم من بچه بودم خانواده ام کاری کردن انتخابم اون باشه نه تو !
املوقتی رفتم وقتی دور شدم ازت فهمیدم انتخاب من فقط تویی .
به حرفاش گوش می کردم سعی می کردم خودمو مشتاق نشوت بدم. اما هیچ اشتیاقی بهش نداشتم قلبم ذهنم توی اتاق دیگه ای دلم اونو میخواست دیگه این زن برام ارزشی نداشت در مقابل آیلین و کارایی که برام کرده بود این زن هیچ ارزشی نداشت
سرش و زیرگردنم گذاشت و محکم بغلم کرد نفسای داغش بهم میخورد دلم می خواست از خودم جداش کنم اما نباید این کارو میکردم زبون داغش که زیر گردنم خورد بدنم لرزید سعی کردم عکس العملی نشون ندم سعی کردم کاری نکنم وبدون اینکه بفهمه ازش فاصله بگیرم پس کمی ازش جدا شدم و گفتم شیطونی نکن!
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
#ایده #هنر #عکس_نوشته #خلاقیت #فردوس_برین #عکس_نوشته_عاشقانه #خاص #جذاب #فانتزی #FANDOGHI #wallpaper
#خان_زاده #پارت122 #جلد_دوم
انگار از این که کنارش نشسته بودم خیلی خوشحال شده بود که صورتش بازتر شدو لبخند گشادی زد و گفت _من فقط تورو می خوام حتی شده فقط چند ماه بزار داشته باشمت از اهورا وقتی خارج از ایران بودم روزای سختی گذروندم اون همه عشقی که پسر عموم برام خرج می کرد اصلا به چشمم نمی اومد من توی وجود ادن دنبال تو میگشتم با هزار امید از اونجا اومدم تا به تو برسم وقتی میبینم تو دیگه منو نمیخوای انگار همه دنیا روی سرم خراب میشه من به خاطر تو همه پل های پشت سرم و خراب کردم توی روی خانواده ام ایستادم پدر و مادرم باهام قهرن باورت میشه چون طلاق گرفتم چون برگشتم ایران خواهش می کنم قبول کن فقط چند ماه بهت قول میدم بعد از این که بچه به دنیا آمد بی سر و صدا از اینجا میرم .
نگاهش یه چیزی داشت یه چیزی که مجبورم میکرد بهش اعتماد کنم به خودش به حرفاش اینکه من با این دختر باشم میدونستم برای آیلین غیرقابل تحمله می دونستم بویی ببره میره و تنهام میزاره اما باید یه کاری می کردم تا دست و پای این زنم بسته بشه تا کاری نکنه که از خانواده ام محافظت کنم.
این بار دستم رو بالاتر آوردم و آروم صورتشو نوازش کردم و گفتم
فقط چند ماه !
خودشو توی بغلم انداخت و محکم منو بغل کرد دستام دورش حلقه نشد من نمیخواستم بغلش کنم نمی خواستم به زنم خیانت کنم فقط میخواستم خانوادمو از خطری که تهدید شون میکنه دور نگه دارم به کنارش اشاره کرد و گفت
_همیشه ارزوم بود باز کنارم بخوابی دراز بکش مثل سابق بذار حس کنم که دوباره دارمت.
کلافه شدم اگر آیلین بو می برد چی! در اتاقو قفل کرده بود پس به خودم جرات دادم و کنارش دراز کشیدم داشت به صورتم نگاه میکرد ته ریشمو لمس کرد و گفت
_هر شب و هر روز خواب این صحنه رو میدیدم که تو دوباره کنارم دراز بکشی و من تماشات کنم معذرت می خوام که رفتم اهورا معذرت می خوام که انتخابت نکردم من بچه بودم خانواده ام کاری کردن انتخابم اون باشه نه تو !
املوقتی رفتم وقتی دور شدم ازت فهمیدم انتخاب من فقط تویی .
به حرفاش گوش می کردم سعی می کردم خودمو مشتاق نشوت بدم. اما هیچ اشتیاقی بهش نداشتم قلبم ذهنم توی اتاق دیگه ای دلم اونو میخواست دیگه این زن برام ارزشی نداشت در مقابل آیلین و کارایی که برام کرده بود این زن هیچ ارزشی نداشت
سرش و زیرگردنم گذاشت و محکم بغلم کرد نفسای داغش بهم میخورد دلم می خواست از خودم جداش کنم اما نباید این کارو میکردم زبون داغش که زیر گردنم خورد بدنم لرزید سعی کردم عکس العملی نشون ندم سعی کردم کاری نکنم وبدون اینکه بفهمه ازش فاصله بگیرم پس کمی ازش جدا شدم و گفتم شیطونی نکن!
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
#ایده #هنر #عکس_نوشته #خلاقیت #فردوس_برین #عکس_نوشته_عاشقانه #خاص #جذاب #فانتزی #FANDOGHI #wallpaper
۹.۳k
۰۶ خرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.