🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده #پارت123 #جلد_دوم
با شوقی که توی چشماش بود بهم نگاه کرد و گفت
_ لحظه شماری میکردم برای این لحظه برای اینکه دوباره با تو باشم میخوامت اهورا ....
میخوام با تو باشم می خوام صدای منم مثال ایلین که توی خونه میپیچه بپیچه...
آب دهنم و پایین فرستادم و آروم روی موهاشو دست کشیدم و گفتم عزیزم اون زن منه صدای تو از در این اتاق بره بیرون زندگی من به هم میریزه نباید ریسک کنیم باشه؟
کمی مکث کرد نگاهم کرد و بعد سرشو تکون داد و گفت
_هر چی که تو بگی هرچی تو بگی حتماً همونه من مخالفتی نمی کنم.
روی تخت نشستم و گفتم خواب ایلین خیلی سبکه اگر الان بیدار بشه و ببینه که کنارش نیستم
و بویی از این ماجرا و قراری که با هم گذاشتیم ببره واقعاً برای هر دو نفرمون بد میشه میفهمی که بفهمه من با تو روی این تخت بودم اون از بچه ام میگذره کیمیا وتورو میندازه بیرون بچه رو هن از بین میبره پس باید کاری کنیم هیچی نفهمه...
لبش با زبونش تر کرد و گفت
_ من این همه مدت به خاطرت صبر کردم بازم صبر می کنم که موقعیتش پیش بیاد
اذیتت نمی کنم بهت قول میدم.
بلند شدم و به سمت در رفتم و گفتم آروم بخواب به چیزی فکر نکن قول میدم همه چیز درست میشه در اتاقش که باز کردم و از اتاق بیرون رفتم به دیوار تکیه دادم قلبم داشت از جا کنده میشد نفسام طولانی شده بودم نمیدونستم کاری که کردم درسته یا غلط نمی دونستم اصلا باید از این قرار و مداری که گذاشتم با ایلین بگم یا نه !
فقط میدونستم من این زن و کنارم نمیخوام وقتی کسی مثلا ایلینو دارم چرا باید این زن بخوام ؟
باید یه کاری می کردم کم کم باید از اینجا دور میشدیم وگر نه همه شک میکردن چون قرار نبود شکم ایلینم بالا بیاد و بچمون توی وجودش رشد کنه و همه اینو میفهمیدن باید از اینجا دور میشدیم میرفتیم یه جای دیگه یه جایی که کسی ما رو نشناسه.
#فردوس_برین #هنر #ایده #خلاقیت #عکس_نوشته #wallpaper #دختر #عکس_نوشته_عاشقانه #فانتزی #خاص
#خان_زاده #پارت123 #جلد_دوم
با شوقی که توی چشماش بود بهم نگاه کرد و گفت
_ لحظه شماری میکردم برای این لحظه برای اینکه دوباره با تو باشم میخوامت اهورا ....
میخوام با تو باشم می خوام صدای منم مثال ایلین که توی خونه میپیچه بپیچه...
آب دهنم و پایین فرستادم و آروم روی موهاشو دست کشیدم و گفتم عزیزم اون زن منه صدای تو از در این اتاق بره بیرون زندگی من به هم میریزه نباید ریسک کنیم باشه؟
کمی مکث کرد نگاهم کرد و بعد سرشو تکون داد و گفت
_هر چی که تو بگی هرچی تو بگی حتماً همونه من مخالفتی نمی کنم.
روی تخت نشستم و گفتم خواب ایلین خیلی سبکه اگر الان بیدار بشه و ببینه که کنارش نیستم
و بویی از این ماجرا و قراری که با هم گذاشتیم ببره واقعاً برای هر دو نفرمون بد میشه میفهمی که بفهمه من با تو روی این تخت بودم اون از بچه ام میگذره کیمیا وتورو میندازه بیرون بچه رو هن از بین میبره پس باید کاری کنیم هیچی نفهمه...
لبش با زبونش تر کرد و گفت
_ من این همه مدت به خاطرت صبر کردم بازم صبر می کنم که موقعیتش پیش بیاد
اذیتت نمی کنم بهت قول میدم.
بلند شدم و به سمت در رفتم و گفتم آروم بخواب به چیزی فکر نکن قول میدم همه چیز درست میشه در اتاقش که باز کردم و از اتاق بیرون رفتم به دیوار تکیه دادم قلبم داشت از جا کنده میشد نفسام طولانی شده بودم نمیدونستم کاری که کردم درسته یا غلط نمی دونستم اصلا باید از این قرار و مداری که گذاشتم با ایلین بگم یا نه !
فقط میدونستم من این زن و کنارم نمیخوام وقتی کسی مثلا ایلینو دارم چرا باید این زن بخوام ؟
باید یه کاری می کردم کم کم باید از اینجا دور میشدیم وگر نه همه شک میکردن چون قرار نبود شکم ایلینم بالا بیاد و بچمون توی وجودش رشد کنه و همه اینو میفهمیدن باید از اینجا دور میشدیم میرفتیم یه جای دیگه یه جایی که کسی ما رو نشناسه.
#فردوس_برین #هنر #ایده #خلاقیت #عکس_نوشته #wallpaper #دختر #عکس_نوشته_عاشقانه #فانتزی #خاص
۶.۸k
۰۷ خرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.