دیدی چقدر ساده دل از من برید و رفت

دیدی چقدر ساده دل از من برید و رفت؟
چشمانِ خیس و ملتمسم را ندید و رفت
من حسرتِ صداقت او را کشیدم و
او نیز طعمِ سادگی‌ام را چشید و رفت
از من چه دیده بود که در بینِ مردمان
این گونه پرده‌های حیا را درید و رفت؟!
پرواز را نه مثل من از دل قبول داشت
وقتی که از جهان خودش پر‌کشید و رفت
آیا هنوز در پیِ بامی ندیده است،
چشمِ کبوتری که زِ دامی پرید و رفت؟!
حیف از دلم که فلسفه‌اش زندگی نبود
نفرین به او که دغدغه‌ام را شنید و رفت
آنکس که ابتدا به من امّیدِ عشق داد
آخر گرفت از دلِ تنگم امید و رفت...
دیدگاه ها (۹)

چای میریزم با عطر هل مینشینم کنار یاد تودستانم حلقه...

جزیره ی هرمز

عشوه کردن که خودش شیطنت هر یار است عشوه هایی که تو داری همه ...

این قَدَر عشق تو را در سر ندارد هیچکسدوستت دارم، ولی باور ند...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط