منطقهممنوعهعشق
#منطقه_ممنوعه_عشق
پارت:60
با برخورد نور خورشید به صورتم از خاب بلند شدم جسم سنگین جونگکوک رو از روی خودم کنار زدم.
یه لباس برداشتم و رفتم حموم.
بعد یه دوش نیم ساعتی بیرون اومدم.
با چشای خواب الود جونگکوک مواجه شدم.
ات:پاشو تنبل مدرسه داریم.
جونگکوک:من نمیام خودت برو.
ات: زر مفت نزناااا میای و اینکه کسی از ازدواجمون باخبر نمیشه.
جونگکوک:باشه حالا این پارچه سفیدو چیکار کنیم؟
ات: نمیدونم.
جونگکوک: یه تیغ بیار
ات:قصد خودکشی داری جناب؟
جونگکوک:نخیر
تیغ رو اوردم که گوشه دستشو برید.
ات:چیکار کردی؟
پارچه رو برداشت و باهاش دستشو تمیز کرد.
کیف کمک های اولیه رو اوردم وشروع کردم به پانسمان دستش
ات:لازم نبودبه دستت اسیب برسونی.
جونگکوک:ایا شما اجازه میدی بـ...کـ..ن..
ات: باشه حالا ببند.
یکم یود روی دستش ریختم که عربده کشید
جونگکوک: یواش سـ لیـ طه اخخخخ
ات: سـ لیـ طه عمته
جونگکوک: ندارم
ات: خالته
جونگکوک: ندارم.
ات: خب به نداشتم ایش.
دستشو باند پیچی کردم که پارچع رو بهم داد.
جونگکوک: بزار تو اون صندوق
ات: باشه توهم برو اماده شو
سری تکون داد منم خودمو اماده کردم.
به ساعت نگاهی انداختم نیم ساعت دیگه باید میرفتیم.
رفتم پایین و صبحونه رو اماده کردم که جونگکوک اومدو و شروع کردیم به صبحونه خوردن.
ات:راستی چطوری جدا جدا بریم؟
جونگکوک:چرا باید جدا بریم؟
ات: خب رابطمون.
جونگکوک: لازم نیست
ات: خب اخه...
جونگکوک:تمومش کن جلوی در دانشگاه پیادت میکنم اگه خیلی حرف زدن بگو دوست پسرمه..
شرط پارت بعدی ۲۰لایک۳۰کامنت
پارت:60
با برخورد نور خورشید به صورتم از خاب بلند شدم جسم سنگین جونگکوک رو از روی خودم کنار زدم.
یه لباس برداشتم و رفتم حموم.
بعد یه دوش نیم ساعتی بیرون اومدم.
با چشای خواب الود جونگکوک مواجه شدم.
ات:پاشو تنبل مدرسه داریم.
جونگکوک:من نمیام خودت برو.
ات: زر مفت نزناااا میای و اینکه کسی از ازدواجمون باخبر نمیشه.
جونگکوک:باشه حالا این پارچه سفیدو چیکار کنیم؟
ات: نمیدونم.
جونگکوک: یه تیغ بیار
ات:قصد خودکشی داری جناب؟
جونگکوک:نخیر
تیغ رو اوردم که گوشه دستشو برید.
ات:چیکار کردی؟
پارچه رو برداشت و باهاش دستشو تمیز کرد.
کیف کمک های اولیه رو اوردم وشروع کردم به پانسمان دستش
ات:لازم نبودبه دستت اسیب برسونی.
جونگکوک:ایا شما اجازه میدی بـ...کـ..ن..
ات: باشه حالا ببند.
یکم یود روی دستش ریختم که عربده کشید
جونگکوک: یواش سـ لیـ طه اخخخخ
ات: سـ لیـ طه عمته
جونگکوک: ندارم
ات: خالته
جونگکوک: ندارم.
ات: خب به نداشتم ایش.
دستشو باند پیچی کردم که پارچع رو بهم داد.
جونگکوک: بزار تو اون صندوق
ات: باشه توهم برو اماده شو
سری تکون داد منم خودمو اماده کردم.
به ساعت نگاهی انداختم نیم ساعت دیگه باید میرفتیم.
رفتم پایین و صبحونه رو اماده کردم که جونگکوک اومدو و شروع کردیم به صبحونه خوردن.
ات:راستی چطوری جدا جدا بریم؟
جونگکوک:چرا باید جدا بریم؟
ات: خب رابطمون.
جونگکوک: لازم نیست
ات: خب اخه...
جونگکوک:تمومش کن جلوی در دانشگاه پیادت میکنم اگه خیلی حرف زدن بگو دوست پسرمه..
شرط پارت بعدی ۲۰لایک۳۰کامنت
- ۲۲.۴k
- ۲۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط