(دوست داشنی) پارت 59
(دوست داشنی) پارت 59
سوبین:چه شوخی دارم بگم
نمیدونستم بهت نگفته
ا.ت: یعنی اون زن داشته
سوبین: بچه هم داره
ا.ت: چی بچه
سوبین: باورم نمیشه
نمیدونی بچه ش تو شکم
مامانش مرد
ا.ت: خب اون چرا اومده
سمت من
سوبین:میخواد بچه دارت
کنه و بچه رو ازت بگیره
و بره با دختر خالش زندگی
کنه
ا.ت: وایی این امکان نداره
سوبین:حواست به خودت
باشه من امشب پرواز دارم
باید برم فکراتو بکن اگه
میخوای میمونم تا باهم
فرار کنیم اگه فرار نکنی
تهیونگ با زور بچه دارت
میکنه بعد مثل آشغال میندازت
بیرون
ا.ت: چیکار کنم
سوبین: برو وسایلتو جمع کن
میریم تو یه خونه ای شب هم
باهم میریم
ا.ت:باشه
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
ا.ت
با گریه رفتم وسایلم
رو برداشتم
تهیونگ بلند شد
تهیونگ: کجا فشنگم
ا.ت: میخوام برم جایی
که نباشی
تهیونگ: چیشده
ا.ت:من همه چیز رو
میدونم
#تهیونگ
#فیک
#سناریو
#درام
#اسمات
سوبین:چه شوخی دارم بگم
نمیدونستم بهت نگفته
ا.ت: یعنی اون زن داشته
سوبین: بچه هم داره
ا.ت: چی بچه
سوبین: باورم نمیشه
نمیدونی بچه ش تو شکم
مامانش مرد
ا.ت: خب اون چرا اومده
سمت من
سوبین:میخواد بچه دارت
کنه و بچه رو ازت بگیره
و بره با دختر خالش زندگی
کنه
ا.ت: وایی این امکان نداره
سوبین:حواست به خودت
باشه من امشب پرواز دارم
باید برم فکراتو بکن اگه
میخوای میمونم تا باهم
فرار کنیم اگه فرار نکنی
تهیونگ با زور بچه دارت
میکنه بعد مثل آشغال میندازت
بیرون
ا.ت: چیکار کنم
سوبین: برو وسایلتو جمع کن
میریم تو یه خونه ای شب هم
باهم میریم
ا.ت:باشه
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
ا.ت
با گریه رفتم وسایلم
رو برداشتم
تهیونگ بلند شد
تهیونگ: کجا فشنگم
ا.ت: میخوام برم جایی
که نباشی
تهیونگ: چیشده
ا.ت:من همه چیز رو
میدونم
#تهیونگ
#فیک
#سناریو
#درام
#اسمات
۱۴.۰k
۱۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.