(دوست داشتنی) پارت 58
(دوست داشتنی) پارت 58
صبح
ا.ت
بلند شدم رفتم پایین
یه چیزی بخورم دیدم
فقط سوبین اونجاست
سریع رفتم بالا اومد دستمو
گرفت و اوردم پایین
اومد نزدیکم
سوبین:چرا ازم فرار
میکنی
ا.ت: ولم کن
سوبین: یه کاری
پیش اومده باید از
کره برم
ا.ت: خب کی اونوقت
سوبین: تا شب دیگه
ا.ت: خداروشکر
سوبین: میدونم خیلی از
رفتنم خوشحالی
ا.ت: خودت هم میدونی
ولم کن که تهیونگ و خبر
میکنم
سوبین: بیا مثل یه دوست
باهم رفتار کنیم
ا.ت میای باهم باشیم
یا نه
ا.ت: من خودم تهیونگ
دوست دارم
سوبین: تو هیچی از تهیونگ
نمیدونی
ا.ت: یعنی چی چیزی نمیدونم
سوبین: بهت گفته قبلا ازدواج
کرده بوده
ا.ت: چی داری میگی
سوبین: یعنی بهت نگفته
بوده قبلا با دختر خالش
ازدواج کرده بوده
ا.ت: اون هیچی به من
نگفت
سوبین:اون با دختر خالش
ازدواج کرده بود خیلی همو
دوست داشتن حتی فکر کنم
بیشتر تو
ا.ت: داری شوخی میکنی
باهام
شرط: ۱۵لایک و هر چقدر دلتون خواست کامنت بزارید
#تهیونگ
#فیک
#سناریو
#درام
#اسمات
صبح
ا.ت
بلند شدم رفتم پایین
یه چیزی بخورم دیدم
فقط سوبین اونجاست
سریع رفتم بالا اومد دستمو
گرفت و اوردم پایین
اومد نزدیکم
سوبین:چرا ازم فرار
میکنی
ا.ت: ولم کن
سوبین: یه کاری
پیش اومده باید از
کره برم
ا.ت: خب کی اونوقت
سوبین: تا شب دیگه
ا.ت: خداروشکر
سوبین: میدونم خیلی از
رفتنم خوشحالی
ا.ت: خودت هم میدونی
ولم کن که تهیونگ و خبر
میکنم
سوبین: بیا مثل یه دوست
باهم رفتار کنیم
ا.ت میای باهم باشیم
یا نه
ا.ت: من خودم تهیونگ
دوست دارم
سوبین: تو هیچی از تهیونگ
نمیدونی
ا.ت: یعنی چی چیزی نمیدونم
سوبین: بهت گفته قبلا ازدواج
کرده بوده
ا.ت: چی داری میگی
سوبین: یعنی بهت نگفته
بوده قبلا با دختر خالش
ازدواج کرده بوده
ا.ت: اون هیچی به من
نگفت
سوبین:اون با دختر خالش
ازدواج کرده بود خیلی همو
دوست داشتن حتی فکر کنم
بیشتر تو
ا.ت: داری شوخی میکنی
باهام
شرط: ۱۵لایک و هر چقدر دلتون خواست کامنت بزارید
#تهیونگ
#فیک
#سناریو
#درام
#اسمات
۱۶.۵k
۱۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.