حصار تنهایی من پارت ۱۴
#حصار_تنهایی_من #پارت_۱۴
از خیاطی اومدم بیرون که نسترن صدام زد: آنی صبر کن.
- چیه؟
- می رسونمت ...
- بنزین زیادی رو دستت مونده؟
هلم داد و گفت: زر نزن سوار شو!
نسترن منو تا خونه رسوند. بازم کلیدا رو فراموش کرده بودم. خونمون که زنگ نداشت. یه سنگ کوچیک پیدا کردم و کوبیدم . احساس می کردم توی یه دیگ آب جوش گذاشتنم. خیلی هوا گرم بو . مامان از حیاط صدا زد: کیه؟
- منم مامان درو باز کن .
درو باز کرد. سریع یه سلام کردم ورفتم تو خونه. روسریمو در آوردم و جلوی باد کولر ایستادم. مانتوم هم از تنم درآوردم. مامانم اومد تو و گفت: شد یه بار کلیدو با خودت ببری ؟
- آلزایمر گرفتم مامان
- خدا ایشاا... شفات بده!
با خنده گفتم :خدا ایشاالله همه مریضا رو شفا بده!
رفت تو آشپزخونه و گفت : برو لباسا تو عوض کن نهار و بکشم.
- نه مامان صبر کن برم دوش بگیرم بیام.
- پس زودتر برو که دارم دل غشه می گیرم.
با خنده گفتم: چشم!
ساعت سه دوباره مشغول خیاطی شدم. به غیر از پارچه عفت خانم، دو تا مانتو دیگه هم باید می دوختم. تا نزدیکای غروب کار کردم. بعد
از نماز و شام، دوباره به سراغ چرخ خیاطیم رفتم ...نصف پرده عفت خانمو دوخته بودم. باید تا چهار روز دیگه حاضرش می کردم ...به
ساعت نگاه کردم دوازده و ربع بود. چشمام درد گرفته بود. کمی چشمامو مالش دادم. تشکمو پهن کردم، خواستم بخوابم که گوشیم زنگ
خورد. به صفحه موبایلم نگاه کردم؛ نسترن بود. جواب دادم:
-به سلام نسترن خانم چه عجب یادی از فقیر فقرا کردی! اونم نصف شبی؟
- حالا خوبه من نصف شبی یاد فقیر فقرا کردم. تو که روزشم به فکر پولدارا نیستی ... الان چه وقت خوابیدنه؟ مگه تو مرغی؟!
- تا الان داشتم کار می کردم. خواستم بخوابم که زنگ زدی ...خبری شده ؟
- خبر که زیاد. کدومشو بگم ؟!
جدی گفتم : هرکدومش که به نفع منه بگو.
با خنده گفت: ای قربون آدم چیز فهم! ... ببین یه مشتری برات پیدا کردم ..توپ!
- دستت درد نکنه نسترن. اینقدر پارچه رو سرم تلنبار شده که نمی دونم باهاشون چی کار کنم. وقت هم ندارم. باید زود تر اینا رو تموم
کنم.
-نه مثل اینکه ملتفت نشدی چی گفتم! ببین یه خانم توپ ...یعنی مایه تیله دار. دنبال یه خیاط خوب می گشت، خانم ماهینی هم آدرس خیاطی ما رو بهش داد. منم تو رو بهش معرفی کردم. کارت خوب باشه مشتری همیشگیت میشه. یه پول قلمبه هم گیرت میاد. دیگه لازم نیست یه مانتو بیست تومن بدوزی. قیمت یه مانتو میشه چه قدر؟ شصت تومن... کارت بگیره دیگه نمی خواد از کسی پارچه قبول کنی فهمیدی آی کیو ؟!
- اگه اینقدر خوبه چرا خودت نمیری؟
از خیاطی اومدم بیرون که نسترن صدام زد: آنی صبر کن.
- چیه؟
- می رسونمت ...
- بنزین زیادی رو دستت مونده؟
هلم داد و گفت: زر نزن سوار شو!
نسترن منو تا خونه رسوند. بازم کلیدا رو فراموش کرده بودم. خونمون که زنگ نداشت. یه سنگ کوچیک پیدا کردم و کوبیدم . احساس می کردم توی یه دیگ آب جوش گذاشتنم. خیلی هوا گرم بو . مامان از حیاط صدا زد: کیه؟
- منم مامان درو باز کن .
درو باز کرد. سریع یه سلام کردم ورفتم تو خونه. روسریمو در آوردم و جلوی باد کولر ایستادم. مانتوم هم از تنم درآوردم. مامانم اومد تو و گفت: شد یه بار کلیدو با خودت ببری ؟
- آلزایمر گرفتم مامان
- خدا ایشاا... شفات بده!
با خنده گفتم :خدا ایشاالله همه مریضا رو شفا بده!
رفت تو آشپزخونه و گفت : برو لباسا تو عوض کن نهار و بکشم.
- نه مامان صبر کن برم دوش بگیرم بیام.
- پس زودتر برو که دارم دل غشه می گیرم.
با خنده گفتم: چشم!
ساعت سه دوباره مشغول خیاطی شدم. به غیر از پارچه عفت خانم، دو تا مانتو دیگه هم باید می دوختم. تا نزدیکای غروب کار کردم. بعد
از نماز و شام، دوباره به سراغ چرخ خیاطیم رفتم ...نصف پرده عفت خانمو دوخته بودم. باید تا چهار روز دیگه حاضرش می کردم ...به
ساعت نگاه کردم دوازده و ربع بود. چشمام درد گرفته بود. کمی چشمامو مالش دادم. تشکمو پهن کردم، خواستم بخوابم که گوشیم زنگ
خورد. به صفحه موبایلم نگاه کردم؛ نسترن بود. جواب دادم:
-به سلام نسترن خانم چه عجب یادی از فقیر فقرا کردی! اونم نصف شبی؟
- حالا خوبه من نصف شبی یاد فقیر فقرا کردم. تو که روزشم به فکر پولدارا نیستی ... الان چه وقت خوابیدنه؟ مگه تو مرغی؟!
- تا الان داشتم کار می کردم. خواستم بخوابم که زنگ زدی ...خبری شده ؟
- خبر که زیاد. کدومشو بگم ؟!
جدی گفتم : هرکدومش که به نفع منه بگو.
با خنده گفت: ای قربون آدم چیز فهم! ... ببین یه مشتری برات پیدا کردم ..توپ!
- دستت درد نکنه نسترن. اینقدر پارچه رو سرم تلنبار شده که نمی دونم باهاشون چی کار کنم. وقت هم ندارم. باید زود تر اینا رو تموم
کنم.
-نه مثل اینکه ملتفت نشدی چی گفتم! ببین یه خانم توپ ...یعنی مایه تیله دار. دنبال یه خیاط خوب می گشت، خانم ماهینی هم آدرس خیاطی ما رو بهش داد. منم تو رو بهش معرفی کردم. کارت خوب باشه مشتری همیشگیت میشه. یه پول قلمبه هم گیرت میاد. دیگه لازم نیست یه مانتو بیست تومن بدوزی. قیمت یه مانتو میشه چه قدر؟ شصت تومن... کارت بگیره دیگه نمی خواد از کسی پارچه قبول کنی فهمیدی آی کیو ؟!
- اگه اینقدر خوبه چرا خودت نمیری؟
۱۰.۴k
۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.