فیک
#عشقی_به_رنگ_خون
#PART_8
یونگی در زد و وارد اتاق شد وقتی ا. ت رو با لباس سفید دید تعجب کرد اولش فقط نگاش میکرد ولی بعدش وقتی فهمید که ا.ت داره صداش میزنه به خودش اومد و گفت
_ ها چیزی گفتین
+ حواست کجاست میگم برو بیرون میخوام لباسمو عوض کنم
_ چشم
یونگی گفت و از اتاق خارج شد
دختر لباسشو با یک پیراهن مشکی عوض کرد
گوشی و کیفش رو برداشت و از اتاق خارج شد از پله ها پایین رفت که دید یونگی داره با تلفن صحبت میکنه بی توجه بهش از کنارش رد شد و به یکی از بادیگارد گفت که ماشین رو بیارن و خودش به سمت حیاط رفت و بعد از چند مین با صدای دستیار شخصیش رشتهی افکارش پاره شد و به صورت او خیره شد چشمای پسر امروز زیادی مظلوم شده بود و معصومیت خاصی توی چشماش بود و این واسه دختر ترسناک بود حس اینکه بخواد به کسی علاقمند بشه و باعث آسیب دیدن فرد بشه اون رو بیشتر می ترساند و باعث میشد از او دور شود چون دیگه توان از دست دادن یکی دیگه از عزیزانش رو نداشت
_ حالت خوبه
+ ها اره خوبم چی شده
_ جایی میری
+ اوهوم
_ لازمه من هم بیام
+ نه لازم نیست
_ باشه کجا میری
+ لازم نمیدونم بهت جواب پس بدم یادت رفته تو فقط دستیار منی
دختر گفت و به سمت ماشینش رفت و پشت رول نشست و با تمام سرعت به سمت بار روند جوری پدال گاز رو فشار میداد که هر لحظه امکانش بود از جا در بیاد راه 25 مینی رو به 10 مین رسید سوئیچ ماشین رو به پارکبان داد و خودش به سمت ورودی بار رفت بادیگاردا به محض دیدن رئیسشون تا کمر خم شدن و تعظیم کردن سرد سری تکون داد و وارد بار شد بوی سیگار و مشروب به وضوح به مشامش میرسد به سمت پله ها رفت و پله ها رو دوتا یکی بالا رفت مستقیم به سمت میز مخصوص خودش رفت و روی مبل حلالی شکله پشت میز نشست کارسون ها پشت سر هم میومدن و میز رو از انواع مشروب و مزه های مختلف پر کردن
ا.ت که فقط میخواست از این عالم خارج بشه لیوان رو کامل پر کرد و سر کشید 1 لیوان 2 ، 3 ، 4 ، 5 .... 15 ... 19 حالا دیگه کامل مست شده بود و چیزی نمیفهمید از جاش بلند شد تلو تلو خوران خودشو به دیوار رسوند هر لحظه امکان داشت بیوفته ولی هر جور شده خودشو به پله ها رسوند تا خواست اولین پله رو بره پایین پاش لیز خورد و نزدیک بود بیوفته که مردی دستشو گرفت دختر که تو حال و هوا خودش نبود اون مرد رو با دستیار شخصیش اشتباه گرفت و گفت ....
شرایط
10 لایک
#فیک #بی_تی_اس #نامجون #جین #شوگا #جیهوپ #جیمین #تهیونگ #جونگ_کوک
#PART_8
یونگی در زد و وارد اتاق شد وقتی ا. ت رو با لباس سفید دید تعجب کرد اولش فقط نگاش میکرد ولی بعدش وقتی فهمید که ا.ت داره صداش میزنه به خودش اومد و گفت
_ ها چیزی گفتین
+ حواست کجاست میگم برو بیرون میخوام لباسمو عوض کنم
_ چشم
یونگی گفت و از اتاق خارج شد
دختر لباسشو با یک پیراهن مشکی عوض کرد
گوشی و کیفش رو برداشت و از اتاق خارج شد از پله ها پایین رفت که دید یونگی داره با تلفن صحبت میکنه بی توجه بهش از کنارش رد شد و به یکی از بادیگارد گفت که ماشین رو بیارن و خودش به سمت حیاط رفت و بعد از چند مین با صدای دستیار شخصیش رشتهی افکارش پاره شد و به صورت او خیره شد چشمای پسر امروز زیادی مظلوم شده بود و معصومیت خاصی توی چشماش بود و این واسه دختر ترسناک بود حس اینکه بخواد به کسی علاقمند بشه و باعث آسیب دیدن فرد بشه اون رو بیشتر می ترساند و باعث میشد از او دور شود چون دیگه توان از دست دادن یکی دیگه از عزیزانش رو نداشت
_ حالت خوبه
+ ها اره خوبم چی شده
_ جایی میری
+ اوهوم
_ لازمه من هم بیام
+ نه لازم نیست
_ باشه کجا میری
+ لازم نمیدونم بهت جواب پس بدم یادت رفته تو فقط دستیار منی
دختر گفت و به سمت ماشینش رفت و پشت رول نشست و با تمام سرعت به سمت بار روند جوری پدال گاز رو فشار میداد که هر لحظه امکانش بود از جا در بیاد راه 25 مینی رو به 10 مین رسید سوئیچ ماشین رو به پارکبان داد و خودش به سمت ورودی بار رفت بادیگاردا به محض دیدن رئیسشون تا کمر خم شدن و تعظیم کردن سرد سری تکون داد و وارد بار شد بوی سیگار و مشروب به وضوح به مشامش میرسد به سمت پله ها رفت و پله ها رو دوتا یکی بالا رفت مستقیم به سمت میز مخصوص خودش رفت و روی مبل حلالی شکله پشت میز نشست کارسون ها پشت سر هم میومدن و میز رو از انواع مشروب و مزه های مختلف پر کردن
ا.ت که فقط میخواست از این عالم خارج بشه لیوان رو کامل پر کرد و سر کشید 1 لیوان 2 ، 3 ، 4 ، 5 .... 15 ... 19 حالا دیگه کامل مست شده بود و چیزی نمیفهمید از جاش بلند شد تلو تلو خوران خودشو به دیوار رسوند هر لحظه امکان داشت بیوفته ولی هر جور شده خودشو به پله ها رسوند تا خواست اولین پله رو بره پایین پاش لیز خورد و نزدیک بود بیوفته که مردی دستشو گرفت دختر که تو حال و هوا خودش نبود اون مرد رو با دستیار شخصیش اشتباه گرفت و گفت ....
شرایط
10 لایک
#فیک #بی_تی_اس #نامجون #جین #شوگا #جیهوپ #جیمین #تهیونگ #جونگ_کوک
۳.۰k
۲۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.