فیک
#Long_nights✨️
#Part_4
_ اووم میبینم باز زبونت دراز شده
_ چی شد خفه شدی داشتی میگفتی من از تو میترسم هنوز نفهمیدی من میتونم از اینی که هستم میتونم پست تر و عوضی تر باشم همین که الان زنده ای و داری ز.ی.ر.م ن.ا.ل.ه میکنی باید خدا تو شکر کنی ...
با اینکه بار اولم نبود ولی به همون اندازه درد داشت شروع کرد به وحشیانه مک زدن ل.ب.ا.م سعی کردم با همون دستای بستم پسش بزنم که بدتر عصبیش کردم لباسمو جر داد و با یکی از دستاش دستامو گرفت بالای سرم و سرعتشو رو بیشتر کرد از درد فقط ن.ا.ل.ه میکردم
دوباره افتاد به جون ل.ب.ام بعد از چند مین از ل.ب.ا.م دست کشید و افتاد به جون گردنم شروع کرد به گذاشتن کیس مارک هایی دردناک روی رد کیس ماک هایی که روز قبل گذاشته بود
هر لحظه داشتم به ا.ر.ض.ا شدن نزدیک میشدم درد کمکم جاشو داد به لذت از خودم متنفر بودم با فکر اینکه این آخرین باری است که وارد اون اتاق میشم لبخندی روی ل.ب.م نقش گرفت با لرزی که به بدنم وارد شد ا.ر.ض.ا شدم و اون هنوز به کارش ادامه داد دوباره شروع به مک زدن و گاز گرفتن ل.ب.ام کرد بعد چند مین دیگه نفسی برام نموند و مزه خون رو توی دهنم احساس کردم شروع به تقلا کردن کردم دیگه نمیتونستم نفس بکشم وقتی دید خیلی دارم دست و پا میزنم از لبام دست کشید شروع به نفس نفس زدن کردم ن.ا.ل.ه های مردانش کل فضای اتاق رو پر کرده بود معلوم بود نزدیک به ا.ر.ض.ا شدنش بود منم برای بار دوم به ا.ر.ض.ا شدن نزدیک شدم دیگه جونی برام نمونده بود صدای ن.ا.ل.ه هام با ن.ا.ل.ه های مردانش ترکیب شده بود سرعتشو بیشتر بعد از چند مین جفتمون به اوج رسیدیم ازم کشید بیرون پتو رو کشید روم و به سمت حمام رفت
بعد از اتاق خارج و پشت سرش اجوما و خدمتکار ها وارد اتاق شدن ..
روی تخت دراز کشیدم و منتظر موندم تا چراغ های عمارت کامل خاموش بشه و همه بخوابن لباس خوابمو با یه ست سویشرت خاکستری و تاپ سفید عوض کردم توی کوله پشتیم یه دست لباس و یه بطری آب و مسکن گذاشتم و زیپ کوله رو بستم از زیر تخت ملافه هایی که قبلا بهم گره زده بودم برداشتم
که صدای بسته شدن در از بیرون اومد ترسیدم سریع
یک سر ملافه رو به میله تخت گره زدم و سر دیگه شو از پنجره پایین پرتاب کردم کوله رو آروم انداختم تا بتونم راحت تر پایین برم دستمو محکم از ملافه گرفتم و آروم آروم پایین رفتم تا کف پام با زمین برخورد کرد سرمای زمین رو حس کردم و متوجه شدم از شدت ترس و عجله یادم رفت کفش بپوشم با فکر اینکه هر لحظه امکانش هست سر کله یکی پیدا بشه بدو بدو به سمت باغ رفتم با دیدن نگهبان که در حال گشت زدن بود در جا متوقف شدم که ناگهان با صدای ....
امیدوارم خوشت اومده باشه لاو 🦢
#فیک #بی_تی_اس #نامجون #جین #شوگا #جیهوپ #جیمین #تهیونگ #جونگ_کوک
#Part_4
_ اووم میبینم باز زبونت دراز شده
_ چی شد خفه شدی داشتی میگفتی من از تو میترسم هنوز نفهمیدی من میتونم از اینی که هستم میتونم پست تر و عوضی تر باشم همین که الان زنده ای و داری ز.ی.ر.م ن.ا.ل.ه میکنی باید خدا تو شکر کنی ...
با اینکه بار اولم نبود ولی به همون اندازه درد داشت شروع کرد به وحشیانه مک زدن ل.ب.ا.م سعی کردم با همون دستای بستم پسش بزنم که بدتر عصبیش کردم لباسمو جر داد و با یکی از دستاش دستامو گرفت بالای سرم و سرعتشو رو بیشتر کرد از درد فقط ن.ا.ل.ه میکردم
دوباره افتاد به جون ل.ب.ام بعد از چند مین از ل.ب.ا.م دست کشید و افتاد به جون گردنم شروع کرد به گذاشتن کیس مارک هایی دردناک روی رد کیس ماک هایی که روز قبل گذاشته بود
هر لحظه داشتم به ا.ر.ض.ا شدن نزدیک میشدم درد کمکم جاشو داد به لذت از خودم متنفر بودم با فکر اینکه این آخرین باری است که وارد اون اتاق میشم لبخندی روی ل.ب.م نقش گرفت با لرزی که به بدنم وارد شد ا.ر.ض.ا شدم و اون هنوز به کارش ادامه داد دوباره شروع به مک زدن و گاز گرفتن ل.ب.ام کرد بعد چند مین دیگه نفسی برام نموند و مزه خون رو توی دهنم احساس کردم شروع به تقلا کردن کردم دیگه نمیتونستم نفس بکشم وقتی دید خیلی دارم دست و پا میزنم از لبام دست کشید شروع به نفس نفس زدن کردم ن.ا.ل.ه های مردانش کل فضای اتاق رو پر کرده بود معلوم بود نزدیک به ا.ر.ض.ا شدنش بود منم برای بار دوم به ا.ر.ض.ا شدن نزدیک شدم دیگه جونی برام نمونده بود صدای ن.ا.ل.ه هام با ن.ا.ل.ه های مردانش ترکیب شده بود سرعتشو بیشتر بعد از چند مین جفتمون به اوج رسیدیم ازم کشید بیرون پتو رو کشید روم و به سمت حمام رفت
بعد از اتاق خارج و پشت سرش اجوما و خدمتکار ها وارد اتاق شدن ..
روی تخت دراز کشیدم و منتظر موندم تا چراغ های عمارت کامل خاموش بشه و همه بخوابن لباس خوابمو با یه ست سویشرت خاکستری و تاپ سفید عوض کردم توی کوله پشتیم یه دست لباس و یه بطری آب و مسکن گذاشتم و زیپ کوله رو بستم از زیر تخت ملافه هایی که قبلا بهم گره زده بودم برداشتم
که صدای بسته شدن در از بیرون اومد ترسیدم سریع
یک سر ملافه رو به میله تخت گره زدم و سر دیگه شو از پنجره پایین پرتاب کردم کوله رو آروم انداختم تا بتونم راحت تر پایین برم دستمو محکم از ملافه گرفتم و آروم آروم پایین رفتم تا کف پام با زمین برخورد کرد سرمای زمین رو حس کردم و متوجه شدم از شدت ترس و عجله یادم رفت کفش بپوشم با فکر اینکه هر لحظه امکانش هست سر کله یکی پیدا بشه بدو بدو به سمت باغ رفتم با دیدن نگهبان که در حال گشت زدن بود در جا متوقف شدم که ناگهان با صدای ....
امیدوارم خوشت اومده باشه لاو 🦢
#فیک #بی_تی_اس #نامجون #جین #شوگا #جیهوپ #جیمین #تهیونگ #جونگ_کوک
۴.۴k
۲۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.