Part45:
Part45:
دیدم کوک روم خیمه زده
+ اوممم کوک چیکار میکنی بگیر بخواب دیگه
_ نمیتونم
+ چرا
_ امروز اصلا وقت نشد لباتو مزه کنم
+ صبح چلوندیم کوک بیا بخواب
_ نچ الانم میخوام
+ کوک من ال...
اومدم حرفمو بزنم که دیدم حمله کرد به لبام یحوری میمکیدشون که انگار غذاست و چند ساله غذا نخورده بعد از یه دقیقه احساس تحریک شدن بهم دست داد و منم همراهی کردم پا هامو دور کمرش حلقه کردم دستامم دور گردنش اونم یع دستشو روی تخت گذاشته بودم و اونیکی هم زیر سر من محکم و با صدای بلند همو میبوسیدیم انگار که خیلی وقته منتظر این لحظه بودیم بعد از سه دقیقه که نفس کم آوردیم جدا شدیم و هردو با چشمای تحریک شده و همراه نفش نفس زدن بهم نگاه میکردیم بعد که نفسامون بهتر شد
_ ممنونم نمیدونم یهو چم شد
+ منم فک کنم طبیعیه
دوباره اومد سمتمو اروم یه مک کوچیک از لبام زد و حدا شد پاشد لباسشو دراورد اثو فقط شورتکش مونده بود اومد سمتمو رویه لباسمو دراورد و الان من فقت با شرتکم و حریر نیم ته ایم بودم
+ بخوابیم
_ شب بخیر عزیزم
+ شب توعم بخیر
دیدم کوک روم خیمه زده
+ اوممم کوک چیکار میکنی بگیر بخواب دیگه
_ نمیتونم
+ چرا
_ امروز اصلا وقت نشد لباتو مزه کنم
+ صبح چلوندیم کوک بیا بخواب
_ نچ الانم میخوام
+ کوک من ال...
اومدم حرفمو بزنم که دیدم حمله کرد به لبام یحوری میمکیدشون که انگار غذاست و چند ساله غذا نخورده بعد از یه دقیقه احساس تحریک شدن بهم دست داد و منم همراهی کردم پا هامو دور کمرش حلقه کردم دستامم دور گردنش اونم یع دستشو روی تخت گذاشته بودم و اونیکی هم زیر سر من محکم و با صدای بلند همو میبوسیدیم انگار که خیلی وقته منتظر این لحظه بودیم بعد از سه دقیقه که نفس کم آوردیم جدا شدیم و هردو با چشمای تحریک شده و همراه نفش نفس زدن بهم نگاه میکردیم بعد که نفسامون بهتر شد
_ ممنونم نمیدونم یهو چم شد
+ منم فک کنم طبیعیه
دوباره اومد سمتمو اروم یه مک کوچیک از لبام زد و حدا شد پاشد لباسشو دراورد اثو فقط شورتکش مونده بود اومد سمتمو رویه لباسمو دراورد و الان من فقت با شرتکم و حریر نیم ته ایم بودم
+ بخوابیم
_ شب بخیر عزیزم
+ شب توعم بخیر
۶.۹k
۱۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.