چند شاتی جونگکوک
چند شاتی جونگکوک
نویسنده: ویکتوریا
part 3
با گریه و درد زجه میزد
بعد از ۱ ساعت درد در خونه باز شد و جونگکوک وارد شد
ترس بدی بر تن دختر افتاد
داشت ظرف هارو میشست...
جونگکوک وارد خونه شد
هنوز عصبی بود
به سمت اتاق رفت و لباس هاش رو عوضی کرد... بعد از چند دقیقه به سمت مبل رفت و نشست
به دخترک نگاه میکرد ... جای کبودی های بدن دختر کامل مشخص بود..
قلب پسر تیر کشید..
از چی؟.. از درد بدی که به تن معشوقه اش انداخته بود
دختر با گریه و درد ظرف شستن رو تموم کرد و با کلی درد به سمت اتاق رفت و روی تخت دراز کشید و بی صدا گریه میکرد
جونگکوک آروم وارد اتاق شد
jk: ات..
دختر با دیدن قامت جونگکوک ترسید و شروع کرد گریه کردن
y/n: ببخشید.. ببخشید معذرت میخوام جلو نیا.. منو نزن ببخشید
پسر درد رو تو چشم های دختر دید
jk: من فقط...
دختر بیشتر گریه کرد
y/n: من گفتم ببخشید.. باهام کاری نداشته باش..
پسر آروم سمت دختر رفتم و اون رو تو بغل خودش کشید
jk:ببخشید پرنسسم
دختر دردش گرفت.. چون کبودی های بدنش بیش از حد بود
و از درد جیغ کشید
y/n:آآییی.. جونگکوک نکن...
jk: چیشد؟ خوبی؟
پسر با نگرانی پرسید
y/n: برو اونور.. مگه برات مهمه؟
jk:اگر مهم نبود میپرسیدم؟
y/n: برو. برو پیش همکارت.. من ارزش ندارم
jk: هی ببخشید. این حرف رو نزن.. من نباید کتکت میزدم... اون عوضی ارزش این زو نداشت که بخوام پرنسس کوچولوم رو کتک بزنم.. هوم؟
نویسنده: ویکتوریا
part 3
با گریه و درد زجه میزد
بعد از ۱ ساعت درد در خونه باز شد و جونگکوک وارد شد
ترس بدی بر تن دختر افتاد
داشت ظرف هارو میشست...
جونگکوک وارد خونه شد
هنوز عصبی بود
به سمت اتاق رفت و لباس هاش رو عوضی کرد... بعد از چند دقیقه به سمت مبل رفت و نشست
به دخترک نگاه میکرد ... جای کبودی های بدن دختر کامل مشخص بود..
قلب پسر تیر کشید..
از چی؟.. از درد بدی که به تن معشوقه اش انداخته بود
دختر با گریه و درد ظرف شستن رو تموم کرد و با کلی درد به سمت اتاق رفت و روی تخت دراز کشید و بی صدا گریه میکرد
جونگکوک آروم وارد اتاق شد
jk: ات..
دختر با دیدن قامت جونگکوک ترسید و شروع کرد گریه کردن
y/n: ببخشید.. ببخشید معذرت میخوام جلو نیا.. منو نزن ببخشید
پسر درد رو تو چشم های دختر دید
jk: من فقط...
دختر بیشتر گریه کرد
y/n: من گفتم ببخشید.. باهام کاری نداشته باش..
پسر آروم سمت دختر رفتم و اون رو تو بغل خودش کشید
jk:ببخشید پرنسسم
دختر دردش گرفت.. چون کبودی های بدنش بیش از حد بود
و از درد جیغ کشید
y/n:آآییی.. جونگکوک نکن...
jk: چیشد؟ خوبی؟
پسر با نگرانی پرسید
y/n: برو اونور.. مگه برات مهمه؟
jk:اگر مهم نبود میپرسیدم؟
y/n: برو. برو پیش همکارت.. من ارزش ندارم
jk: هی ببخشید. این حرف رو نزن.. من نباید کتکت میزدم... اون عوضی ارزش این زو نداشت که بخوام پرنسس کوچولوم رو کتک بزنم.. هوم؟
۱.۱k
۲۲ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.