قلمره خوناشام پارت دوم
امروز قراره با سال بالایی ها روی یه پرژه ای کار کنیم چهار تا دختر و یک پسر پسررو میشناختم اسمش مهرداد بود خیلی پسر خوبی بود توی پرژه اگه به مشکلی بر میخوردم کمکم میکرد ولی یه چیزی داشت ازیتم میکرد همش سنگینی نگاه کسی رو احساس میکردم به پشت سرم نگاه کردم و دیدم مهرداد همنجوری بهم زل زده ازش پرسیدم چرا داری نگام میکنی گفت مگه نمیتونم به یکی یدونم نگاه کنم وقتی این حرف رو زد هول شدم یعنی چی که من یکی یدونی توم یعنی یعنی تو دوسم داری مهرداد: ا/ت ببخشید که نتونستم زود تر بهت بگم اما من از ته دلم دوست دارم میشه باهام قرار بزاری
ا/ت: م..من نمیدونم راستش منم یه حسایی بهت دارم باشه قبول
مهرداد: وقتی این حرف رو از ا/ت شنیدم بال بال زدم حتی یک لحظه نتونستم تکون بخورم واقعا ا/ت منو دوست داره؟
ا/ت: م..من نمیدونم راستش منم یه حسایی بهت دارم باشه قبول
مهرداد: وقتی این حرف رو از ا/ت شنیدم بال بال زدم حتی یک لحظه نتونستم تکون بخورم واقعا ا/ت منو دوست داره؟
۲۴.۹k
۲۹ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.