گمشده در قلبم
گمشده در قلبم
پارت۲۷
با تعجب و معذب نگاهم کرد:نمیخواست زحمت بکشی خب..!
با لبخند جواب دادم:نه دیگه امروز کریسمسه!مامانم گفته بود امروز میره خونه خاله،منم چون دخترش هست گفتم نمیرم و گفتم که می خوام یکی از دوستام رو بیارم خونه.
میخواست چیزی بگه که مانع شدم:حرف نباشه!مهمون نیستی،خونه خودته!راحت باش!
لبخند چشم بسته ای زد:خیلی ممنون!
بهش حق انتخاب دادم:چیکار کنیم؟فیلم ببینیم یا بازی فکری؟
حالت متفکر گرفت و بعد از چند ثانیه گفت:فیلم ببینیم.
تو فکر فرو رفتم:چه فیلمی؟...
یهو کیوکا دستاش رو بهم کوبید و بلند گفت:فهمیدم!
طوری که منو ترسوند!
_خب چه فیلمی؟
با ذوق گفت:فرزند آب و هوا.خیلی قشنگه!
کنترل رو برداشتم و از گوشیم نت به تلویزیون زدم.
کیوکا با نگرانی گفت:وایی به مامانم نگفتم اینجام!
سوالی نگاهش کردم:مامانت؟
مضطرب گفت:بزا خبر بدم بهت میگم
سرتکون دادم و مشغول دانلود فیلم شدم.
+الو؟...سلام مامان خوبی.....آره.....اره باهمیم الان اومدیم خونه دایان.....نمی دونم وایسا
برگشت سمتم:مامانت ساعت چند میاد؟
یادمه گفت ساعت یک میره و پنج میاد:باید تا چهار نیم اینجا بمونی بعدش خودم میام باهات.
پارت۲۷
با تعجب و معذب نگاهم کرد:نمیخواست زحمت بکشی خب..!
با لبخند جواب دادم:نه دیگه امروز کریسمسه!مامانم گفته بود امروز میره خونه خاله،منم چون دخترش هست گفتم نمیرم و گفتم که می خوام یکی از دوستام رو بیارم خونه.
میخواست چیزی بگه که مانع شدم:حرف نباشه!مهمون نیستی،خونه خودته!راحت باش!
لبخند چشم بسته ای زد:خیلی ممنون!
بهش حق انتخاب دادم:چیکار کنیم؟فیلم ببینیم یا بازی فکری؟
حالت متفکر گرفت و بعد از چند ثانیه گفت:فیلم ببینیم.
تو فکر فرو رفتم:چه فیلمی؟...
یهو کیوکا دستاش رو بهم کوبید و بلند گفت:فهمیدم!
طوری که منو ترسوند!
_خب چه فیلمی؟
با ذوق گفت:فرزند آب و هوا.خیلی قشنگه!
کنترل رو برداشتم و از گوشیم نت به تلویزیون زدم.
کیوکا با نگرانی گفت:وایی به مامانم نگفتم اینجام!
سوالی نگاهش کردم:مامانت؟
مضطرب گفت:بزا خبر بدم بهت میگم
سرتکون دادم و مشغول دانلود فیلم شدم.
+الو؟...سلام مامان خوبی.....آره.....اره باهمیم الان اومدیم خونه دایان.....نمی دونم وایسا
برگشت سمتم:مامانت ساعت چند میاد؟
یادمه گفت ساعت یک میره و پنج میاد:باید تا چهار نیم اینجا بمونی بعدش خودم میام باهات.
۱.۳k
۱۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.