پارت299
#پارت299
روزبه به سختی و با کلی توضیخ ، محمد و بهنام را قانع کرده بود که مشکل خاصی نیست و بروند !
خودش هم به همراه فرشید و مهرنوش درون ماشین نشسته و خیابان های اطراف کافه را گشت میزدند ، شاید عاطفه را پیدا کنند!!
مهرنوش_بخدا اگه پیداش نکنیم من شما دوتا رو میکشم!
روزبه سعی کرد مهری را آرام کند ، از همان موقع تا الان مدام در حال غر زدن بود و البته حق را به او میداد !
_مهری عزیز من ، پیدا میشه الان تو اینجا حرص بخوری چی گیرت میاد؟
تروخدا چند دیقه آروم بگیر ببینم کجا دارم میرم!
مهرنوش آرام که نگرفت هیچ عصبانیتش بیشتر هم شد.
_تو یکی هیچی نگو !
عاطفه پیدا بشه من با شما حسابی حرف دارم لطفا سعی هم نکن منو آروم کنی ...
با جیغ بلندتری ادامه داد:
_دوست دارم جفتتونو خفه کنم !
دارید دیوونم میکنید!
فرشید از عقب خودش را جلو کشید و دست روی شانه ی روزبه گذاشت.
_این بغل وایسا من پیاده میشم!
روزبه نگاهی به فرشید از آینه انداخت!
_کجا؟ که تو هم گم و گور شی؟ دنبال تو هم بگردیم؟؟؟
فرشید بی حوصله گفت:
_نه ! چند جا سر میزنم ببینم اونجاها نرفته ، اگه دیدیش بهم زنگ بزن!
روزبه گوشه ای نگه داشت .
فرشید پیاده شد و قبل از اینکه در را ببندد رو به مهری گفت :
_تو پیداش کن ، من خودم میام هربلایی خواستی سرم بیار.
مهرنوش سری از روی تاسف تکان داد و فرشید در را بست .
...
روزبه به سختی و با کلی توضیخ ، محمد و بهنام را قانع کرده بود که مشکل خاصی نیست و بروند !
خودش هم به همراه فرشید و مهرنوش درون ماشین نشسته و خیابان های اطراف کافه را گشت میزدند ، شاید عاطفه را پیدا کنند!!
مهرنوش_بخدا اگه پیداش نکنیم من شما دوتا رو میکشم!
روزبه سعی کرد مهری را آرام کند ، از همان موقع تا الان مدام در حال غر زدن بود و البته حق را به او میداد !
_مهری عزیز من ، پیدا میشه الان تو اینجا حرص بخوری چی گیرت میاد؟
تروخدا چند دیقه آروم بگیر ببینم کجا دارم میرم!
مهرنوش آرام که نگرفت هیچ عصبانیتش بیشتر هم شد.
_تو یکی هیچی نگو !
عاطفه پیدا بشه من با شما حسابی حرف دارم لطفا سعی هم نکن منو آروم کنی ...
با جیغ بلندتری ادامه داد:
_دوست دارم جفتتونو خفه کنم !
دارید دیوونم میکنید!
فرشید از عقب خودش را جلو کشید و دست روی شانه ی روزبه گذاشت.
_این بغل وایسا من پیاده میشم!
روزبه نگاهی به فرشید از آینه انداخت!
_کجا؟ که تو هم گم و گور شی؟ دنبال تو هم بگردیم؟؟؟
فرشید بی حوصله گفت:
_نه ! چند جا سر میزنم ببینم اونجاها نرفته ، اگه دیدیش بهم زنگ بزن!
روزبه گوشه ای نگه داشت .
فرشید پیاده شد و قبل از اینکه در را ببندد رو به مهری گفت :
_تو پیداش کن ، من خودم میام هربلایی خواستی سرم بیار.
مهرنوش سری از روی تاسف تکان داد و فرشید در را بست .
...
۴.۰k
۲۲ مهر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.