پارت301
#پارت301
مهری از داخل ماشین نگاهش به روزبه بود که گوشی اش زنگ خورد با دیدن اسم عاطفه روی صفحه ی گوشی ، جیغی از خوشحالی کشید و فورا و بدون اینکه اجازه ی حرف زدن به پشت خطی را بدهد جواب داد:
_عاطفه ؟! عزیزم دلم حالت خوبه؟
کجایی مردیم از نگرانی؟؟؟
نمیگی نصف جون شدیم !
نمیگی مامانت اینا نگرانت میشن؟؟
آن طرف خط نوید کلافه گفت:
_یکم یواش تر خانوم من عاطفه نیستم !
لبخند مهری روی لبش خشک شد!
بعد از مکثی نوید گفت :
_من پسر خالشم!
اگه واقعا نگرانشی بیا بیمارستان !
مهری هینی کشید و بلند گفت :
_چی شدههه؟؟؟؟
نوید سرد و بی روح گفت:
_اینش رو من باید از شما و دوستاتون بپرسم!!!
بدون اینکه اجازه ی حرف زدن به مهری بدهد بعد از گفتن نام بیمارستان تلفن را قطع کرد ....
مهری شیشه را پایین کشید و با گریه و بلند رو به روزبه گفت :
_روزبه بیا پیدا شده باید بریم بیمارستان بیا تروخدا نمیدونم چی شده بیا!!!
روزبه به سرعت سوار ماشین شد و با عجله راه افتاد!
_چی شده کی زنگ زد؟
مهری صورتش را با دست هایش پوشاند و با جیغ گفت :
_نمیدونم! نمیدونممممم!
چه بلایی سرش اومده ک بیمارستانه؟
چی شده آخه؟
روزبه دستش را به طرف مهری دراز کرد و دستش را گرفت :
_گریه نکن دختر ، چیزی نیس ، میریم اونجا می بینی که حالش خوبه ! نکن گریه!!
مهری دستش را از دست روزبه بیرون کشید و به در ماشین تکیه داد:
_دست نزن به من !
همش تقصیر تو و فرشیده اگه بلایی سرش اومده باشه هیچ وقت نمی بخشمتون!!
شب تولدش رو زهر کردید بهش با کاراتون ! معلوم نیست چه گندی زدید که عکساش رو دارن پخش میکنن!!
معلوم نی این بلاها رو سر چند نفر دیگ آوردید ، حالم...
بقیه ی حرفش با داد روزبه ، تبدیل به گریه ی با صدایی شد ...
_ببند دهنتو ! هرچی هیچی نمیگم داری واسه خودت میببری و میدوزی!!!
وقتی هیچی نمیدونی الکی واسه خودت حرف نزن !
چند دیقه آروم بگیر من خاک برسر بفهمم دارم کدوم گوری میرم!
مهری در صندلی فرو رفت .
سعی میکرد صدای گریه اش را خفه کند و همین باعث هق هقش میشد...
اصلا توقع چنین رفتاری از روزبه را نداشت ، اصلا....
...
مهری از داخل ماشین نگاهش به روزبه بود که گوشی اش زنگ خورد با دیدن اسم عاطفه روی صفحه ی گوشی ، جیغی از خوشحالی کشید و فورا و بدون اینکه اجازه ی حرف زدن به پشت خطی را بدهد جواب داد:
_عاطفه ؟! عزیزم دلم حالت خوبه؟
کجایی مردیم از نگرانی؟؟؟
نمیگی نصف جون شدیم !
نمیگی مامانت اینا نگرانت میشن؟؟
آن طرف خط نوید کلافه گفت:
_یکم یواش تر خانوم من عاطفه نیستم !
لبخند مهری روی لبش خشک شد!
بعد از مکثی نوید گفت :
_من پسر خالشم!
اگه واقعا نگرانشی بیا بیمارستان !
مهری هینی کشید و بلند گفت :
_چی شدههه؟؟؟؟
نوید سرد و بی روح گفت:
_اینش رو من باید از شما و دوستاتون بپرسم!!!
بدون اینکه اجازه ی حرف زدن به مهری بدهد بعد از گفتن نام بیمارستان تلفن را قطع کرد ....
مهری شیشه را پایین کشید و با گریه و بلند رو به روزبه گفت :
_روزبه بیا پیدا شده باید بریم بیمارستان بیا تروخدا نمیدونم چی شده بیا!!!
روزبه به سرعت سوار ماشین شد و با عجله راه افتاد!
_چی شده کی زنگ زد؟
مهری صورتش را با دست هایش پوشاند و با جیغ گفت :
_نمیدونم! نمیدونممممم!
چه بلایی سرش اومده ک بیمارستانه؟
چی شده آخه؟
روزبه دستش را به طرف مهری دراز کرد و دستش را گرفت :
_گریه نکن دختر ، چیزی نیس ، میریم اونجا می بینی که حالش خوبه ! نکن گریه!!
مهری دستش را از دست روزبه بیرون کشید و به در ماشین تکیه داد:
_دست نزن به من !
همش تقصیر تو و فرشیده اگه بلایی سرش اومده باشه هیچ وقت نمی بخشمتون!!
شب تولدش رو زهر کردید بهش با کاراتون ! معلوم نیست چه گندی زدید که عکساش رو دارن پخش میکنن!!
معلوم نی این بلاها رو سر چند نفر دیگ آوردید ، حالم...
بقیه ی حرفش با داد روزبه ، تبدیل به گریه ی با صدایی شد ...
_ببند دهنتو ! هرچی هیچی نمیگم داری واسه خودت میببری و میدوزی!!!
وقتی هیچی نمیدونی الکی واسه خودت حرف نزن !
چند دیقه آروم بگیر من خاک برسر بفهمم دارم کدوم گوری میرم!
مهری در صندلی فرو رفت .
سعی میکرد صدای گریه اش را خفه کند و همین باعث هق هقش میشد...
اصلا توقع چنین رفتاری از روزبه را نداشت ، اصلا....
...
۱۱.۲k
۲۲ مهر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.