فرشته کوچولو من
فرشته کوچولو من
پارت ۵۳
[ویو هارین]
خندم گرفته بود
من خودکشی ؟ غیر ممکنه
جونگ کوک: چرا داری می خندی ؟ ( یکم جدی و سردرگم)
با خنده گفتم
هارین: هه من خودکشی...فکر کردی همین زودیا از شرم خلاص میشی
با لحن جدی گفت
جونگ کوک: می دونستم......اگه بخوای هم نمی تونی خلاص بشی
از همین زور گویی بودنش بدم میاد
از این رفتار خشکش که نمی تونن تحملش کنم
هارین: زور گو
جدی و با لحن سردی گفت
جونگ کوک: هیچوقت آدم نمیشی
هارین: ها ها اگه تو آدم شدی منم میشم
جونگ کوک: چرا اینقدر پرویی
اصلأ حواسم نبود که ممکنه دیگه نبینشم و دوباره زندانیم کنه
برای همین لحنم آروم تر کردم
هارین: جونگ کوک... میشه دیگه زندانیم نکنی...من از تنهایی و فضای بسته می ترسم
جونگ کوک: باشه.... قبوله ولی آدم باش و کاری نکن
ذوق کردم و با حالت خندونی بغلش کردم گونش بوسیدم
وا این چه کاری بود من کردم ؟
الان چجوری جمعش کنم ؟
خنده ای روی لباش نشست.... نمی خوام این خنده از بین ببرم
هارین: ممنون .... راستی ببخشید من از خوبیت سواستفاده کردم ببخشید
با نگاهی پر از شیطنت گفت
جونگ کوک: می تونی کارت جبران کنی
دیگه از این حرفش خوب می دونستم چی می خواد
و مطمئن بودم که دست بردار نیست
رفت روی کاناپه تکی اتاق نشست و با همون حالت نگام کرد
پارت ۵۳
[ویو هارین]
خندم گرفته بود
من خودکشی ؟ غیر ممکنه
جونگ کوک: چرا داری می خندی ؟ ( یکم جدی و سردرگم)
با خنده گفتم
هارین: هه من خودکشی...فکر کردی همین زودیا از شرم خلاص میشی
با لحن جدی گفت
جونگ کوک: می دونستم......اگه بخوای هم نمی تونی خلاص بشی
از همین زور گویی بودنش بدم میاد
از این رفتار خشکش که نمی تونن تحملش کنم
هارین: زور گو
جدی و با لحن سردی گفت
جونگ کوک: هیچوقت آدم نمیشی
هارین: ها ها اگه تو آدم شدی منم میشم
جونگ کوک: چرا اینقدر پرویی
اصلأ حواسم نبود که ممکنه دیگه نبینشم و دوباره زندانیم کنه
برای همین لحنم آروم تر کردم
هارین: جونگ کوک... میشه دیگه زندانیم نکنی...من از تنهایی و فضای بسته می ترسم
جونگ کوک: باشه.... قبوله ولی آدم باش و کاری نکن
ذوق کردم و با حالت خندونی بغلش کردم گونش بوسیدم
وا این چه کاری بود من کردم ؟
الان چجوری جمعش کنم ؟
خنده ای روی لباش نشست.... نمی خوام این خنده از بین ببرم
هارین: ممنون .... راستی ببخشید من از خوبیت سواستفاده کردم ببخشید
با نگاهی پر از شیطنت گفت
جونگ کوک: می تونی کارت جبران کنی
دیگه از این حرفش خوب می دونستم چی می خواد
و مطمئن بودم که دست بردار نیست
رفت روی کاناپه تکی اتاق نشست و با همون حالت نگام کرد
- ۱۱.۶k
- ۲۶ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط