ظهور ازدواج
ظهور ازدواج )
( فصل سوم ) پارت ۵۲۷
اروم از جاش بلند شد و رفت حاضر شه
خيلي خسته بود..خيلي زياد..
گرفته بلند شدم و لباس عوض کردم و زدیم بیرون. تمام راه توی ماشین هیچی نمیگفت...هیچی... کاملاً ساکت بود و گرفته به روبروش خیره بود اول رفتیم دکتر زنان و اون برام ازمایش نوشت و بعد رفتیم آزمایشگاه
آزمایش دادم و قرار شد منتظر بمونیم تا جواب رو حاضر
کنن..
تمام مدت جیمین مضطربانه تو سالن قدم میزد.
اصلا اروم و قرار نداشت
الان نگرانه که باردار باشم یا نباشم؟
به طرز عجيبي غمگین و مضطرب بود و سرفه هاي شديدي
میزد.
نگاهي دلسوزانه بهش انداختم ولی انقدر آشفته بود که اصلا
متوجهم نشد.
رفتم تو سرویس.
کارمو کردم و اومدم بیرون و ابي به دست و روم زدم و اومدم بیرون سمت سالن که دستی از اتاق بغلي منو کشید داخل و در رو بست و خیلی سریع لبامو قفل کرد. اصلا همش توی یه دقیقه اتفاق افتاد..
وحشت زده و با بهت نگاش کردم..
جیمین؟
جیمینه..
تند و بي وقفه لبامو میبوسید.
هول و متعجب پسش زدم و ناباور :گفتم جیمز.. چرا همچین
ميكني؟
قلبم داشت میومد تو دهنم
با نفس نفس . سنگینـ . ملتمس . و تلخ :گفت: اذیت میش؟
قلبم داشت میومد تو دهنم
با نفس نفس سنگینی ملتمس و تلخ گفت: اذیت میشی؟ ناباور تو چشماي پر از غم و تشویشش نگاه کردم و با بغض گفتم نه.. اصلا.. اما...
مهلت نداد و تند و محكم لبامو بوسید
شوکه و متعجب دستمو روي سينه اش گذاشتم و نگران هولش دادم عقب ولي خيلي بي قرار و خمار لبامو کشید و تند پیرهنم رو بالا زد.
متعجب لبامو جدا کردم و شوکه :گفتم جیمین... خوبی؟ چته؟ اروم و خمار گفت فقط میخوام حست کنم..خواهش
میکنم.. کاری ندارم.
و خيلي خمار صورتشو به صورتم کشید.
چشمامو بستم.
نمیتونستم ردش کنم
لبامو خيلي گرم بوسید و خودشو بهم نزديك كرد و دستش
رو روي زانوم کشید و دستاي داغشو زیر پیرهنم برد. اصلا برام مهم نبود اینجا چه اتاقیه و هر لحظه ممکنه کسي
سر برسه..
هر دو غرق همدیگه پر عطش همو میبوسیدیم..
فقط میبوسید و نوازشم میکرد.
داغ بود. خيلي داغ...
پر از شوق و لذت بودم
خيلي سعي ميکرد که جلوی خودشو بگیره و جلوتر نره تند تند نفس نفس میزدم و اون خيلي بدتر از من... خيلي داغ و پر از خواهش بود و نمیخواست جلوتر بره تا اذیتم نکنه و همین خودخوری داشت خفه اش میکرد سرشو برد توي گردنم و خیلی خفه و اروم به زور زمزمه
کرد: مال مني..مال من..
( فصل سوم ) پارت ۵۲۷
اروم از جاش بلند شد و رفت حاضر شه
خيلي خسته بود..خيلي زياد..
گرفته بلند شدم و لباس عوض کردم و زدیم بیرون. تمام راه توی ماشین هیچی نمیگفت...هیچی... کاملاً ساکت بود و گرفته به روبروش خیره بود اول رفتیم دکتر زنان و اون برام ازمایش نوشت و بعد رفتیم آزمایشگاه
آزمایش دادم و قرار شد منتظر بمونیم تا جواب رو حاضر
کنن..
تمام مدت جیمین مضطربانه تو سالن قدم میزد.
اصلا اروم و قرار نداشت
الان نگرانه که باردار باشم یا نباشم؟
به طرز عجيبي غمگین و مضطرب بود و سرفه هاي شديدي
میزد.
نگاهي دلسوزانه بهش انداختم ولی انقدر آشفته بود که اصلا
متوجهم نشد.
رفتم تو سرویس.
کارمو کردم و اومدم بیرون و ابي به دست و روم زدم و اومدم بیرون سمت سالن که دستی از اتاق بغلي منو کشید داخل و در رو بست و خیلی سریع لبامو قفل کرد. اصلا همش توی یه دقیقه اتفاق افتاد..
وحشت زده و با بهت نگاش کردم..
جیمین؟
جیمینه..
تند و بي وقفه لبامو میبوسید.
هول و متعجب پسش زدم و ناباور :گفتم جیمز.. چرا همچین
ميكني؟
قلبم داشت میومد تو دهنم
با نفس نفس . سنگینـ . ملتمس . و تلخ :گفت: اذیت میش؟
قلبم داشت میومد تو دهنم
با نفس نفس سنگینی ملتمس و تلخ گفت: اذیت میشی؟ ناباور تو چشماي پر از غم و تشویشش نگاه کردم و با بغض گفتم نه.. اصلا.. اما...
مهلت نداد و تند و محكم لبامو بوسید
شوکه و متعجب دستمو روي سينه اش گذاشتم و نگران هولش دادم عقب ولي خيلي بي قرار و خمار لبامو کشید و تند پیرهنم رو بالا زد.
متعجب لبامو جدا کردم و شوکه :گفتم جیمین... خوبی؟ چته؟ اروم و خمار گفت فقط میخوام حست کنم..خواهش
میکنم.. کاری ندارم.
و خيلي خمار صورتشو به صورتم کشید.
چشمامو بستم.
نمیتونستم ردش کنم
لبامو خيلي گرم بوسید و خودشو بهم نزديك كرد و دستش
رو روي زانوم کشید و دستاي داغشو زیر پیرهنم برد. اصلا برام مهم نبود اینجا چه اتاقیه و هر لحظه ممکنه کسي
سر برسه..
هر دو غرق همدیگه پر عطش همو میبوسیدیم..
فقط میبوسید و نوازشم میکرد.
داغ بود. خيلي داغ...
پر از شوق و لذت بودم
خيلي سعي ميکرد که جلوی خودشو بگیره و جلوتر نره تند تند نفس نفس میزدم و اون خيلي بدتر از من... خيلي داغ و پر از خواهش بود و نمیخواست جلوتر بره تا اذیتم نکنه و همین خودخوری داشت خفه اش میکرد سرشو برد توي گردنم و خیلی خفه و اروم به زور زمزمه
کرد: مال مني..مال من..
- ۲۴۳
- ۰۷ دی ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط