🥀فصل دوم پارت 41🥀
🥀فصل دوم پارت 41🥀
هانا و انیوپ تویه کافی نشسته بودن
هانا: انیوپ این چند روز کجا بودی
انیوپ : ببخشید عزیزم رفته بودم سفره کاری
هانا : دیگه نرو بدونه تو نمیتونم زندگی کنم
انیوپ : منم همین تور راستش من دیگه باید برم
از رویه صندلی بلند شد و سمته ماشین رفت با خودش زمزمه کرد
دختریه احمق تو نقشه من رو راحت تر کرده
《《《《《《《《
انیوپ یا همون ماکاتو رویه مبل نشست و به یکی از افرادش اشاره کرد که لیوان رو از شراب پر کنه
انیوپ لیوان شراب رو بالا کشید و ازش نوشید
آقا لی میشه یه سوال بپرسم
انیوپ : بپورس
راستش چرا با آقا پارک جیمین همچین کاری کردین چندین بار بهش حمله کردین و خواستی با باند بنگ دوشمنی ایجاد کنید و شیش ساله که بهش خدمت میکنید کاری کردین یه دختر که نمیتونه بچه دار شده با پارک جیهون ازدواج کنه
انیوپ با پوزخندی گفت : خوب راستش باید نسله پارک ها تموم بشه و جیمین لیاقته این همه خوشبختی رو نداره
ببخشید که فضولی میکنم اما زنش حاملست
انیوپ: خوب وقتی جیمین نباشه جیهونه بی عورضه هم کاری نمیتونه بکنه
اقایه لی میخواهین پارک جیمین رو بکشین
انیوپ : نه بد ترش
《《《《《《《《《《《《
م/ات : دخترم نمیخواهی بهم بگی که چرا با جیمین دعوا کردی
ات : چیزه مهمی نیست مادر من برم اوتاقم باشه
از رویه مبل بلند شد و رفت سمته اوتاقش رویه تخت نشست به تاج تخت تکیه داد لحظه یی چشماشو بست و جیمین یادش اومد از گوشیه چشمش اشکی اوفتاد دستشو گذاشت رویه شکمش
ات : مامانی ببین بازم تنها شدیم اما این به نفه ماست باید از جیمین درو بمونم تا این اتفاقاتی رو فراموش کنم
م/ات : دخترم
با صدایه مادرش تماس و پارک کرد تا نفهمه که دخترش گریه کرده
ات: بله مادر میتونی بیا
مادرش وارده اوتاق شد
م/ات : دختره خواهرم اومده سئول امروز قرار باید اینا گفتم تا آماده شی
ات : باشه مادر من یخورده میخوابم
م/ات : باشه دخترم استراحت کن
مادرش از اوتاق خارج شد و ات رویه تخت دراز کشید و با فکر به جیمین خوابش برد
ادامه دارد
هانا و انیوپ تویه کافی نشسته بودن
هانا: انیوپ این چند روز کجا بودی
انیوپ : ببخشید عزیزم رفته بودم سفره کاری
هانا : دیگه نرو بدونه تو نمیتونم زندگی کنم
انیوپ : منم همین تور راستش من دیگه باید برم
از رویه صندلی بلند شد و سمته ماشین رفت با خودش زمزمه کرد
دختریه احمق تو نقشه من رو راحت تر کرده
《《《《《《《《
انیوپ یا همون ماکاتو رویه مبل نشست و به یکی از افرادش اشاره کرد که لیوان رو از شراب پر کنه
انیوپ لیوان شراب رو بالا کشید و ازش نوشید
آقا لی میشه یه سوال بپرسم
انیوپ : بپورس
راستش چرا با آقا پارک جیمین همچین کاری کردین چندین بار بهش حمله کردین و خواستی با باند بنگ دوشمنی ایجاد کنید و شیش ساله که بهش خدمت میکنید کاری کردین یه دختر که نمیتونه بچه دار شده با پارک جیهون ازدواج کنه
انیوپ با پوزخندی گفت : خوب راستش باید نسله پارک ها تموم بشه و جیمین لیاقته این همه خوشبختی رو نداره
ببخشید که فضولی میکنم اما زنش حاملست
انیوپ: خوب وقتی جیمین نباشه جیهونه بی عورضه هم کاری نمیتونه بکنه
اقایه لی میخواهین پارک جیمین رو بکشین
انیوپ : نه بد ترش
《《《《《《《《《《《《
م/ات : دخترم نمیخواهی بهم بگی که چرا با جیمین دعوا کردی
ات : چیزه مهمی نیست مادر من برم اوتاقم باشه
از رویه مبل بلند شد و رفت سمته اوتاقش رویه تخت نشست به تاج تخت تکیه داد لحظه یی چشماشو بست و جیمین یادش اومد از گوشیه چشمش اشکی اوفتاد دستشو گذاشت رویه شکمش
ات : مامانی ببین بازم تنها شدیم اما این به نفه ماست باید از جیمین درو بمونم تا این اتفاقاتی رو فراموش کنم
م/ات : دخترم
با صدایه مادرش تماس و پارک کرد تا نفهمه که دخترش گریه کرده
ات: بله مادر میتونی بیا
مادرش وارده اوتاق شد
م/ات : دختره خواهرم اومده سئول امروز قرار باید اینا گفتم تا آماده شی
ات : باشه مادر من یخورده میخوابم
م/ات : باشه دخترم استراحت کن
مادرش از اوتاق خارج شد و ات رویه تخت دراز کشید و با فکر به جیمین خوابش برد
ادامه دارد
۵.۶k
۰۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.