🥀فصل دوم پارت 39🥀
🥀فصل دوم پارت 39🥀
هیونجین : چرا داره اینجور رفتار میکنه
جیمین : داغون شده
هیونجین : خوب درسته که پسرتون رو از دست دادین اما این یه معجزه ست که هر دوتا رو از دست ندادین
جیمین و هیونجین تویه بالکن اوتاق بیمارستان وایستاده بودن و در حاله حرف زدن بودن جیمین پشته سرشو رو نگاه کرد پرستار سرم ات رو باز کرد جیمین زود رفت سمته همسرش
جیمین: چیشده
دکتر : خانمتون ترخیص شدن میتوانید برین خونه و خیلی مراقب باشین حتی سره پا هم واینسته
ات هیچی نگفت و فقد یه یه گوشه اوتاق خیره شده بود
جیمین : حتما
دکتر از اوتاق خارج شد
هیونجین : خوب من دیگه برم ات مراقبه خودت باش
ات : باشه ممنون
جیمین : خوب پاشو بریم
ات : من با تو نمیام
جیمین: چی میگی
ات : میخواهم تا وقته زایمانم خونه مادرم بمونم
جیمن بهش نزدیک شد و روبه روش رویه تخت نشست با عصبایت گفت
جیمین : تو زنه منی میفهمی تقدیره تو منم و باید قبول کنی با من میریم خونمون
همسرش بغضش گرفت و با چشمایه اشکیش گفت
ات: اول بهم توهمت زدی گفتی از یکی دیگه حاملم و دروغ میگم که بچه از تویه در حالی که من حتی یه پسری ر هم نبوسیده بودم
جیمین : خوب من
ات : جیمین اول گوش بده بعدش بخاطره زن داداشه تو من بچمو از دست دادم من که نمی گم میرم تا ابد اونجا میمونم فقد تا وقته زایمانم میخواهم راهت باشم
جیمین : باشه اما یه شرط دارم
ات : چه شرطی
جیمین : غذا تو میخوری و مراقبه خودت باشی من هر روز میام دیدنت
ات : نه نیا
جیمین : من این چند مدت با دوری از تو زنده گی کردم نه میزاشتی نزدیک شم نه میزاشتی کنارت بخوابم چه برسه به بوسیدن
ات : جیمین نیا پیشم بزار یکمی تنها باشم تا این اتفاقاتی این مدت رو فراموش کنم
جیمین از این حرفای همسرش خیلی ناراحت و عصبی شد اما چیزی نگفت و برعکس همیه وقتا که عصبانی میشد این بار هیچی نگفت
جیمین : باشه بریم
جیمین از رویه تخت بلند شد و از اوتاق خارج شد ات هم لباساشو عوض کرد
اسلاید 2
و از اوتاق خارج شد رفت سمته بیرون از بیمارستان خارج شد جیمین رو دید که به ماشین تکیه داده بود یه خندی کرد مثله همیشه خوشتیپ بود با اون لباسش اما جیمین خیلی ناراحت بود ات روبه روش وایستاد
ات : بریم
جیمین یه نگاهی سردی کرد
جیمین: یعنی تا این هد از من بدت میاد که حتی ازم فرار میکنی
ات : جیمین اینکه من میرم به این معنی نیست که ازت بدم بیاد من فقد
جیمین : کافیه میخواهم چیزی بشنوم سوارشو
اسلاید 3
ادامه دارد..
هیونجین : چرا داره اینجور رفتار میکنه
جیمین : داغون شده
هیونجین : خوب درسته که پسرتون رو از دست دادین اما این یه معجزه ست که هر دوتا رو از دست ندادین
جیمین و هیونجین تویه بالکن اوتاق بیمارستان وایستاده بودن و در حاله حرف زدن بودن جیمین پشته سرشو رو نگاه کرد پرستار سرم ات رو باز کرد جیمین زود رفت سمته همسرش
جیمین: چیشده
دکتر : خانمتون ترخیص شدن میتوانید برین خونه و خیلی مراقب باشین حتی سره پا هم واینسته
ات هیچی نگفت و فقد یه یه گوشه اوتاق خیره شده بود
جیمین : حتما
دکتر از اوتاق خارج شد
هیونجین : خوب من دیگه برم ات مراقبه خودت باش
ات : باشه ممنون
جیمین : خوب پاشو بریم
ات : من با تو نمیام
جیمین: چی میگی
ات : میخواهم تا وقته زایمانم خونه مادرم بمونم
جیمن بهش نزدیک شد و روبه روش رویه تخت نشست با عصبایت گفت
جیمین : تو زنه منی میفهمی تقدیره تو منم و باید قبول کنی با من میریم خونمون
همسرش بغضش گرفت و با چشمایه اشکیش گفت
ات: اول بهم توهمت زدی گفتی از یکی دیگه حاملم و دروغ میگم که بچه از تویه در حالی که من حتی یه پسری ر هم نبوسیده بودم
جیمین : خوب من
ات : جیمین اول گوش بده بعدش بخاطره زن داداشه تو من بچمو از دست دادم من که نمی گم میرم تا ابد اونجا میمونم فقد تا وقته زایمانم میخواهم راهت باشم
جیمین : باشه اما یه شرط دارم
ات : چه شرطی
جیمین : غذا تو میخوری و مراقبه خودت باشی من هر روز میام دیدنت
ات : نه نیا
جیمین : من این چند مدت با دوری از تو زنده گی کردم نه میزاشتی نزدیک شم نه میزاشتی کنارت بخوابم چه برسه به بوسیدن
ات : جیمین نیا پیشم بزار یکمی تنها باشم تا این اتفاقاتی این مدت رو فراموش کنم
جیمین از این حرفای همسرش خیلی ناراحت و عصبی شد اما چیزی نگفت و برعکس همیه وقتا که عصبانی میشد این بار هیچی نگفت
جیمین : باشه بریم
جیمین از رویه تخت بلند شد و از اوتاق خارج شد ات هم لباساشو عوض کرد
اسلاید 2
و از اوتاق خارج شد رفت سمته بیرون از بیمارستان خارج شد جیمین رو دید که به ماشین تکیه داده بود یه خندی کرد مثله همیشه خوشتیپ بود با اون لباسش اما جیمین خیلی ناراحت بود ات روبه روش وایستاد
ات : بریم
جیمین یه نگاهی سردی کرد
جیمین: یعنی تا این هد از من بدت میاد که حتی ازم فرار میکنی
ات : جیمین اینکه من میرم به این معنی نیست که ازت بدم بیاد من فقد
جیمین : کافیه میخواهم چیزی بشنوم سوارشو
اسلاید 3
ادامه دارد..
۵.۳k
۰۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.