تکپارتی •~Jimin~•
امروز دیگه میخوام همه چیو بهش بگم
تقریبا ۶ سالی هست که بهترین دوستای همیم، ولی.. ۲ سالی میشه که به ا.ت علاقه پیدا کردم؛نه،خب دوسال زیاد نیست، یعتی هستااا ولی برای من و ا.ت زیاد نیست.
بامثال براتون توضیح میدم مثلا ی دفعه که تمام جرئتم رو جمع کرده بودم بهش زنگ زدم و گفتم بریم کافه، اونم قبول کرد و همه چی اوکی بود،که دقیقا ی ساعت قبل از قرار بهم زنگ و گفت ی کار فوری براش پیش اومده و نمیتونه بیاد، حالا اون کار فوری خانم چی بود؟؟؟
میخواست برع برا خونه خرید کنه، خو***** ی روز دیگه میرفتی چی میشدددد؟
اصلا...ولش کن ی دفه دیگه رو توضیح میدم، ی بار رفته بودم خونه ا.ت، خونه خالی بود و فقط ما دوتا بودم، رو کاناپه جلوش نشسته بودم، با شجاعت تمام تو چشماش زل زدم و گفتم دوست دارم، اونوقت اون چی گفت؟
گفت میدونم! همه منو دوست دارن🤭 و بعد پاشد رفت تو WC و تا نیم ساعت بعد پیداش نشد!:///
حال:///
امروز قراره ببرمش سینما و بهش اعتراف کنم، خوبع؟
اره دیگه، خب بریم تو کارش:)
راوی: جیمین کلاه هودیش رو درست کرد و وارد سالن شد بلکه ا.ت رو پیدا کنه،
ا.ت با چهره ای کیوت و ی بسته پفیلای بزرگ تو بغلش سرشو به هر طرف میچرخوند که جیمین رو ببینه، با برگشتن به سمت مخالف با ی پسر جذاب و صد البته کیوت که قدش کوتاه بود مواجه شد، درسته جیمین کوتاه بود ولی ا.ت پیش جیمین جوجه حساب میشد!:)
ا.ت ا جاش بلند شد تا جیمین ببینتش، جیمین با دیدن ا.ت دویید سمتش و رو صندلی کناریش نشست.
_خیلی دیر کردم؟*اروم
+اوم نه خیلی، از اینا میخولی؟*اروم
_ ارع
(نیم ساعت بعد)
_ا.ت میخوام ی چیزی بهت بگم*اروم
+راحت باش بگو
_(همزمان با دیالوگ فیلم) دوست دارم*داددددد
+ عهههه، فیلم رو قبلا دیده بودی؟
_ات.... خدایااا...ات من الان بهت اعتراف کردممم!هیچ حسی نداری!
+*سرفه(خوراکی هایی که داشت کوفت میکرد، پرید تو گلوش:///)
_ا..لان موقش نبود؟
+به نظرت بود؟
The end...:)))
تقریبا ۶ سالی هست که بهترین دوستای همیم، ولی.. ۲ سالی میشه که به ا.ت علاقه پیدا کردم؛نه،خب دوسال زیاد نیست، یعتی هستااا ولی برای من و ا.ت زیاد نیست.
بامثال براتون توضیح میدم مثلا ی دفعه که تمام جرئتم رو جمع کرده بودم بهش زنگ زدم و گفتم بریم کافه، اونم قبول کرد و همه چی اوکی بود،که دقیقا ی ساعت قبل از قرار بهم زنگ و گفت ی کار فوری براش پیش اومده و نمیتونه بیاد، حالا اون کار فوری خانم چی بود؟؟؟
میخواست برع برا خونه خرید کنه، خو***** ی روز دیگه میرفتی چی میشدددد؟
اصلا...ولش کن ی دفه دیگه رو توضیح میدم، ی بار رفته بودم خونه ا.ت، خونه خالی بود و فقط ما دوتا بودم، رو کاناپه جلوش نشسته بودم، با شجاعت تمام تو چشماش زل زدم و گفتم دوست دارم، اونوقت اون چی گفت؟
گفت میدونم! همه منو دوست دارن🤭 و بعد پاشد رفت تو WC و تا نیم ساعت بعد پیداش نشد!:///
حال:///
امروز قراره ببرمش سینما و بهش اعتراف کنم، خوبع؟
اره دیگه، خب بریم تو کارش:)
راوی: جیمین کلاه هودیش رو درست کرد و وارد سالن شد بلکه ا.ت رو پیدا کنه،
ا.ت با چهره ای کیوت و ی بسته پفیلای بزرگ تو بغلش سرشو به هر طرف میچرخوند که جیمین رو ببینه، با برگشتن به سمت مخالف با ی پسر جذاب و صد البته کیوت که قدش کوتاه بود مواجه شد، درسته جیمین کوتاه بود ولی ا.ت پیش جیمین جوجه حساب میشد!:)
ا.ت ا جاش بلند شد تا جیمین ببینتش، جیمین با دیدن ا.ت دویید سمتش و رو صندلی کناریش نشست.
_خیلی دیر کردم؟*اروم
+اوم نه خیلی، از اینا میخولی؟*اروم
_ ارع
(نیم ساعت بعد)
_ا.ت میخوام ی چیزی بهت بگم*اروم
+راحت باش بگو
_(همزمان با دیالوگ فیلم) دوست دارم*داددددد
+ عهههه، فیلم رو قبلا دیده بودی؟
_ات.... خدایااا...ات من الان بهت اعتراف کردممم!هیچ حسی نداری!
+*سرفه(خوراکی هایی که داشت کوفت میکرد، پرید تو گلوش:///)
_ا..لان موقش نبود؟
+به نظرت بود؟
The end...:)))
۴.۳k
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.