"حرکت ناگهانی²⁷"
حرکت ناگهانی پارت ۲۷
یک سال گذشت . عین برق و باد عین یک خنجر که تو قلب جیمین فرو میرفت . دیگه نا امید شده بود . هر زنی که سر راهش قرار میگرفت میکشت براش و با خودش میگفت اگع قرار باشه ا.ت رو تخت باشه شما هم باید رو بمیرید. روز ها میگذشتن هفته ها هم میگذشتن اما خبری از ا.ت نبود . جیمین از هر روزی نا امید تر رفت بیمارستان تا به عشقش کسی که روحش رو با چشماش نوازش میداد رو ملاقات کنه .دیگه از همه چی خسته بود پشت پنجره وایساده بود و عشقش رو تماشا میکرد .
ویو حیمین
داشتم ا.ت رو با اکسیژنی که بهش وصله سرم های تو دستش و پتویی که تا بالای سینش رو پوشونده تماشا میکردم که یک دکتر سمتم اومد.
دکتر : اقای پارک درسته
جیمین: بله
دکتر : خب نمیدونم این خبره بده یا خوب؟
جیمین: دکتر فقط بگین چی شده!
دکتر: همسرتون امواج مغزی مرتبی دارن اما ضربان قلبشون نامرتب هستش
جیمین: این یعنی چی؟
دکتر : اگه ضربان قلبش از این نامنظم تر بشه مرگ قلبی میشن یعنی حتی نمیتونید احدای عضو کنید.
جیمین زانو زد و دست دکتر رو گرفت
جیمین: التماستون میکنم اگه نجاتش بدین هر مبلغی که بخواین انجام وضیفه میشه.فقط نجاتش بدین وگرنه نه تنها بیمارستان رو رو سرت خراب میکنم ی گلوله تو اون مغزت خالی میکنم
دکتر اب دهانش رو قورت داد و با ترس گفت
دکتر : من هر کاری که بتونم میکنم بدون هیچ شکی
جیمین: خوبه حرف گوش کنم هستی« پوزخند »حالا گمشو برو.
دکتر: چشم
« یک هفته بعد »
جونگ کوک: پارک کثافت کجایی
جیمین: چته چی میخوای؟
جونگ کوک ی پوز خند زو گفت
کوک: چی میخوام؟ ههه گفتی چی میخوام انقدر نفهمیییی عوضی؟« با داد » تو بودی که به خواهرم تجاوز کردی بی شعوررررررررررر « عربده »
جیمین: من بهش تجاوزز نکردممممم « داد »
کوک: نکنه میخوای بگی کس دیگه این کارو باهاش کرده
حیمین: ما شب قبل با هم رابطه داشتیم . صبح رفت که دوش بگیره منم اون موقع خواب بودمممم بخدا راست میگم من اونو از خودمم بیشتر دوست دارم اگه بگن باید بمیری که ا.ت زنده بمون تا شب نرسیده ۱۵ تا گولوله میزنم تو سرم.
کوک: نه نیاز نبود خودت بزنی چون من میزدم
...: اههههههههه بسه دیگه دیونم کردین
ویو جیمین
این همون صدا بود . یا اینم یک توهم دیگه بود؟ حدا خودش بود صدای خودش اون اینجاست
سریع روم رو برگردوندم سمت صدا.خودش بود همه ی زندگیه من تمام دارو ندارم تمام جهانم تنها نور و امید زندگیم .
ا.ت: جیمین و کوک بس کنید من که دیگه خوبم
جیمین حالت چطوره؟« مهربون »
دیگه طاقت نیاورد و بلندش کردمو اون رو تو آغوشم کشیدم سرمو تو گردنش فرو بردم و از عطر بدنش تنفس کردم اونم دستای ظریفش رو روی بازوهام کشید نمیتونستم ازش حدا بشم .لبم رو روی گردن و صورتش میکشیدم تا رسیدم به لب هاش ی مک عمیق از لب هاش گرفتم اونم همراهیم میکرد و داشتم از لباش همینطوری مک میگرفتم که احساس کردم یکی رو سینم رو فشار میده کوک اون داداش احمق و مزاحمش داشت مارو جدا میکرد
کوک: اوهوی دختره ی هرزه جلو برادرت با ی پسره لب میگیری داداش ترو خدا اون نامزدمه کوک داداش عزیزم دلم واسه تو هم یکذره شده اصلا چرا انقدر رو من حساس شدین مگه چند روز تو کما بودم
جیمین: کاش فقط چند روز بود
کوک: اگه چند روز تو کما بودی اینطوری حسرت بغل کردنا رو نمیکشیدم دقیقا صبحی که رسیدم امریکا این بلا سرت اومد الان یکسال و ۵ ماهه که حسرت دیدنت رو حسرت دیدن خواهر نازم رو از نزدیک میکشیدم
ا.ت: من یکسال.....جدا؟
بیا پایین
بیا پایین تر
یکم دیگه
تا پارت ۲۸ بدرود
یک سال گذشت . عین برق و باد عین یک خنجر که تو قلب جیمین فرو میرفت . دیگه نا امید شده بود . هر زنی که سر راهش قرار میگرفت میکشت براش و با خودش میگفت اگع قرار باشه ا.ت رو تخت باشه شما هم باید رو بمیرید. روز ها میگذشتن هفته ها هم میگذشتن اما خبری از ا.ت نبود . جیمین از هر روزی نا امید تر رفت بیمارستان تا به عشقش کسی که روحش رو با چشماش نوازش میداد رو ملاقات کنه .دیگه از همه چی خسته بود پشت پنجره وایساده بود و عشقش رو تماشا میکرد .
ویو حیمین
داشتم ا.ت رو با اکسیژنی که بهش وصله سرم های تو دستش و پتویی که تا بالای سینش رو پوشونده تماشا میکردم که یک دکتر سمتم اومد.
دکتر : اقای پارک درسته
جیمین: بله
دکتر : خب نمیدونم این خبره بده یا خوب؟
جیمین: دکتر فقط بگین چی شده!
دکتر: همسرتون امواج مغزی مرتبی دارن اما ضربان قلبشون نامرتب هستش
جیمین: این یعنی چی؟
دکتر : اگه ضربان قلبش از این نامنظم تر بشه مرگ قلبی میشن یعنی حتی نمیتونید احدای عضو کنید.
جیمین زانو زد و دست دکتر رو گرفت
جیمین: التماستون میکنم اگه نجاتش بدین هر مبلغی که بخواین انجام وضیفه میشه.فقط نجاتش بدین وگرنه نه تنها بیمارستان رو رو سرت خراب میکنم ی گلوله تو اون مغزت خالی میکنم
دکتر اب دهانش رو قورت داد و با ترس گفت
دکتر : من هر کاری که بتونم میکنم بدون هیچ شکی
جیمین: خوبه حرف گوش کنم هستی« پوزخند »حالا گمشو برو.
دکتر: چشم
« یک هفته بعد »
جونگ کوک: پارک کثافت کجایی
جیمین: چته چی میخوای؟
جونگ کوک ی پوز خند زو گفت
کوک: چی میخوام؟ ههه گفتی چی میخوام انقدر نفهمیییی عوضی؟« با داد » تو بودی که به خواهرم تجاوز کردی بی شعوررررررررررر « عربده »
جیمین: من بهش تجاوزز نکردممممم « داد »
کوک: نکنه میخوای بگی کس دیگه این کارو باهاش کرده
حیمین: ما شب قبل با هم رابطه داشتیم . صبح رفت که دوش بگیره منم اون موقع خواب بودمممم بخدا راست میگم من اونو از خودمم بیشتر دوست دارم اگه بگن باید بمیری که ا.ت زنده بمون تا شب نرسیده ۱۵ تا گولوله میزنم تو سرم.
کوک: نه نیاز نبود خودت بزنی چون من میزدم
...: اههههههههه بسه دیگه دیونم کردین
ویو جیمین
این همون صدا بود . یا اینم یک توهم دیگه بود؟ حدا خودش بود صدای خودش اون اینجاست
سریع روم رو برگردوندم سمت صدا.خودش بود همه ی زندگیه من تمام دارو ندارم تمام جهانم تنها نور و امید زندگیم .
ا.ت: جیمین و کوک بس کنید من که دیگه خوبم
جیمین حالت چطوره؟« مهربون »
دیگه طاقت نیاورد و بلندش کردمو اون رو تو آغوشم کشیدم سرمو تو گردنش فرو بردم و از عطر بدنش تنفس کردم اونم دستای ظریفش رو روی بازوهام کشید نمیتونستم ازش حدا بشم .لبم رو روی گردن و صورتش میکشیدم تا رسیدم به لب هاش ی مک عمیق از لب هاش گرفتم اونم همراهیم میکرد و داشتم از لباش همینطوری مک میگرفتم که احساس کردم یکی رو سینم رو فشار میده کوک اون داداش احمق و مزاحمش داشت مارو جدا میکرد
کوک: اوهوی دختره ی هرزه جلو برادرت با ی پسره لب میگیری داداش ترو خدا اون نامزدمه کوک داداش عزیزم دلم واسه تو هم یکذره شده اصلا چرا انقدر رو من حساس شدین مگه چند روز تو کما بودم
جیمین: کاش فقط چند روز بود
کوک: اگه چند روز تو کما بودی اینطوری حسرت بغل کردنا رو نمیکشیدم دقیقا صبحی که رسیدم امریکا این بلا سرت اومد الان یکسال و ۵ ماهه که حسرت دیدنت رو حسرت دیدن خواهر نازم رو از نزدیک میکشیدم
ا.ت: من یکسال.....جدا؟
بیا پایین
بیا پایین تر
یکم دیگه
تا پارت ۲۸ بدرود
- ۴.۱k
- ۱۸ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط