"حرکت ناگهانی²⁵"
و با سرعت تمام به سمت بیمارستان رفتیم.
جیمین: پرستاررررر« بلند »
پرستار : چیشده ؟؟؟؟؟؟
جیمین: همسرم تو حموم بیهوش افتاده بودن و از سرشون خون میومد.
پرستار : برانکارد رو بیارینن
اومدن و ا.ت رو کزاشتن روش و یریع بردشن یمت ICU
منم دنبالشون رفتم اما جلمو گرفتن چندین بار تقلا کردم اسم زیباش رو به زبونم اوردم. اشکم در اومد ... اگه دیشب بهش دست نمیزدم اینطوری نمیشد.
چرااااا .ا.ت ببخشیدددددد ا.تتتتتتتت ترو خدا خوب شوو دیگه بهت دیت نمیزنم فقط خوب شو
تو افکارم غرق بودم که ی اشک از گوشه ی چشمم پایین اومد . همون لحظه یکی از پزشک ها بیرون اومد.
دکتر : همراه پارک ا.ت کیه؟
جیمین از سر جاش بلند شد رفت جلو دکتر
جیمین: منم ترو خدا بگین خوبه
دکتر: خوب میشه اما!
جیمین:اما چی؟
دکتر : باید بچش رو سق ط کنیم !
جیمین: چی....؟
دکتر: شما همسرش هستین ؟
جیمین: بله
دکتر : نگران نباشین از ازمایش ها معلومه که تازه شروع به شکل گرفتن کرده .
جیمین: نگران اینش نیستم خدایی نکرده برای کس دیگه باشه. « تک خنده »
دکتر : پس چیشده؟ رضایت میدید که بچه رو سقط کنیم؟
جیمین: میسه باهاش صحبت کنم؟
دکتر: دقیقا دلیلی که باید بچه رو از بین ببریم همینه ,! همسرتون تو کما رفتن معلوم نیست کی بهوش بیان
تو همون لحظه جیمین افتاد زمین و بیهوش شد
« یک ساعت بعد »
چشمام تاز میدین چند بار پلک زدم
رو تخت بیمارستان بودم ی سرمم تو دستم با یاد اینکه چه اتفاقاتی افتاده دوباره سر درد شدم اخی کشیدم.
همون لخظه نامجون وارد اتاق شد.
نامی : بهوش اومدی رفیق
جیمین: بگو همش خواب بوده.
نامی: کاش میتونستم اینو بهت بگم
جیمین: خبری ازش نیست؟
نامی : نه
جیمین: چراا اون کارو باهاش کردم
نامی: هی شما .... ؟
جیمین: اره
نامی: هی خودتو مقسر ندون پسر. اروم باش حتما اون لحظه بدنش ظرفیت نداشته!
جیمین: جدا؟ « تمسخر» انگار داری با بچه ۹ ساله صحبت میکنی« پوز خند»
پارت ۲۶
ی پرستار اومد و سرمم رو در اورد نامجون بازوم رو گرفته بود
همون لحظه تهیونگ و جونگ کوک میومدن سمتمون
تهیونگ داست به کوک میگفت که اروم باشه . اما کوک با سرعت اومد سمت من . جلوم وایساددو بلا فاصله خوابوند تو صورتم.انقدر محکم زد که گوشم سوت کشید.تهیونگ بازو کوک رو گرفت و کشید عقب نامجون منو نشوند رو صندلی و بعدش کوک رو بردن بیرون.
جلو در ACU نشسته بودم که یهو دکترا و پرستارا با سرعت سمت در رفتن تا جایی که میدونستم فقط ا.ت اونجا بود .
با ترس بهشون نگاه میکردم. رفتم جلو گفتم ترو خدا بزارین ببینمش .
۵ ماه بعد
هنوزم تو کما بود. دیگه خسته شده بودم .اما من هیچ وقت هیچ جوره به هیچ دختری نگاه نمیکنم
از زبون نگار جونتون .
۵ ماه گذشته بود ا.ت تو کما بود . جیمین از همیشه سرد تر شده بود خشن تر بود بی رحم تر بود هرکس سر راهش قرار میگرفت ی گلوله تو مغزش خالی میکرد
جیمین: پرستاررررر« بلند »
پرستار : چیشده ؟؟؟؟؟؟
جیمین: همسرم تو حموم بیهوش افتاده بودن و از سرشون خون میومد.
پرستار : برانکارد رو بیارینن
اومدن و ا.ت رو کزاشتن روش و یریع بردشن یمت ICU
منم دنبالشون رفتم اما جلمو گرفتن چندین بار تقلا کردم اسم زیباش رو به زبونم اوردم. اشکم در اومد ... اگه دیشب بهش دست نمیزدم اینطوری نمیشد.
چرااااا .ا.ت ببخشیدددددد ا.تتتتتتتت ترو خدا خوب شوو دیگه بهت دیت نمیزنم فقط خوب شو
تو افکارم غرق بودم که ی اشک از گوشه ی چشمم پایین اومد . همون لحظه یکی از پزشک ها بیرون اومد.
دکتر : همراه پارک ا.ت کیه؟
جیمین از سر جاش بلند شد رفت جلو دکتر
جیمین: منم ترو خدا بگین خوبه
دکتر: خوب میشه اما!
جیمین:اما چی؟
دکتر : باید بچش رو سق ط کنیم !
جیمین: چی....؟
دکتر: شما همسرش هستین ؟
جیمین: بله
دکتر : نگران نباشین از ازمایش ها معلومه که تازه شروع به شکل گرفتن کرده .
جیمین: نگران اینش نیستم خدایی نکرده برای کس دیگه باشه. « تک خنده »
دکتر : پس چیشده؟ رضایت میدید که بچه رو سقط کنیم؟
جیمین: میسه باهاش صحبت کنم؟
دکتر: دقیقا دلیلی که باید بچه رو از بین ببریم همینه ,! همسرتون تو کما رفتن معلوم نیست کی بهوش بیان
تو همون لحظه جیمین افتاد زمین و بیهوش شد
« یک ساعت بعد »
چشمام تاز میدین چند بار پلک زدم
رو تخت بیمارستان بودم ی سرمم تو دستم با یاد اینکه چه اتفاقاتی افتاده دوباره سر درد شدم اخی کشیدم.
همون لخظه نامجون وارد اتاق شد.
نامی : بهوش اومدی رفیق
جیمین: بگو همش خواب بوده.
نامی: کاش میتونستم اینو بهت بگم
جیمین: خبری ازش نیست؟
نامی : نه
جیمین: چراا اون کارو باهاش کردم
نامی: هی شما .... ؟
جیمین: اره
نامی: هی خودتو مقسر ندون پسر. اروم باش حتما اون لحظه بدنش ظرفیت نداشته!
جیمین: جدا؟ « تمسخر» انگار داری با بچه ۹ ساله صحبت میکنی« پوز خند»
پارت ۲۶
ی پرستار اومد و سرمم رو در اورد نامجون بازوم رو گرفته بود
همون لحظه تهیونگ و جونگ کوک میومدن سمتمون
تهیونگ داست به کوک میگفت که اروم باشه . اما کوک با سرعت اومد سمت من . جلوم وایساددو بلا فاصله خوابوند تو صورتم.انقدر محکم زد که گوشم سوت کشید.تهیونگ بازو کوک رو گرفت و کشید عقب نامجون منو نشوند رو صندلی و بعدش کوک رو بردن بیرون.
جلو در ACU نشسته بودم که یهو دکترا و پرستارا با سرعت سمت در رفتن تا جایی که میدونستم فقط ا.ت اونجا بود .
با ترس بهشون نگاه میکردم. رفتم جلو گفتم ترو خدا بزارین ببینمش .
۵ ماه بعد
هنوزم تو کما بود. دیگه خسته شده بودم .اما من هیچ وقت هیچ جوره به هیچ دختری نگاه نمیکنم
از زبون نگار جونتون .
۵ ماه گذشته بود ا.ت تو کما بود . جیمین از همیشه سرد تر شده بود خشن تر بود بی رحم تر بود هرکس سر راهش قرار میگرفت ی گلوله تو مغزش خالی میکرد
- ۴.۷k
- ۱۸ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط