پیشی مافیا پارت ۱۳
از زبان لیسا:
دیدم دو نفر دیگه هم اومدن...صبر کن! اینا همونایی بودن که من رو گرفتن! یادمه...یادمه یکیشون بهم شوکر زد.
چند قدم عقب رفتم و با ترس و تعجب نگاه میکردم
لیسا: شماها.....
جین: اوهوم درسته خودمونیم
جیهوپ: اگه لجبازی نمیکردی شوکر نمیزدم
دیدم اونی که بهم شوکر زده بود لبخند شیطانی زد.
جین: وای وای جیهوپ یکم خجالت بکش این فقط یک دختره الان فکر میکنی خیلی ترسناک شدی؟ یاع یاع یاع
پس اسمش جیهوپ بود...
یونگی: این جیهوپ هست و اون هم جین
جین: هیونگ بهش گفتی ما کی هستیم؟
یونگی: اووو اصلا فراموش کرده بودم
یونگی پوزخند زد.
موضوع چیه؟ مگه اینا کین؟
با حالت سوالی بهشون نگاه میکردم
یونگی: ما سه نفر...مافیا هستیم
لیسا: م..مافیا!!؟
لیسا عقب رفت و از ترس میلرزید و صورتش عرق کرده بود.
یونگی: نگران نباش ما فقط کسانی که دشمنمون باشن رو میکشیم و همینطور کسانی که از دستوراتم سرپیچی کنن.
لیسا: شما فقط سه نفر هستین؟
یونگی: در اصل ما چهار نفر هستیم و یکی از اعصای گروه ما نامجون هست که فعلا رفته امریکا برای سفر کاریش و ممکنه تا ۲ روز دیگه بیاد. رئیس گروه ما نامجون است ولی چون فعلا نیست من بجاش گروه رو به عهده میگیرم.
لیسا:، که اینطور...
از زبان راوی:
در حالی که داشتن حرف میزدن صدای شکستن شیشه اومد و نزدیک ۴۰ تا بادیگارد مسلح ریختن داخل.
یونگی: اه لعنتی جین سریع بادیگارد هارو خبر کن بیان اینجا.
لیسا که ترسیده بود گفت: اینا کین؟؟؟
یونگی: الان وقت توضیح نیست.!
از زبان راوی:
باریگارد های بچه ها رسیدن و حمله میکردند.
یونگی و جیهوپ و جین رفتن پایین و اجازه ندادند لیسا بیاد پایین
در حالی که اسلحه هایشان را در اوردند و شروع به شلیک کردند
بعد از چند دقیقه همه جا ساکت شده بود و تمام بادیگارد های دشمن کشته شده بودند.
یک فردی اومد داخل و رر حالی که خنده ی دیوانه واری میکرد دست میزد
؟ : به به...پیشرفت کردی رفیق قدیمی.
یونگی در حالی که با شوک و عصبانیت خیره شده بود یک قدم عقب رفت
یونگی: تو...
دیدم دو نفر دیگه هم اومدن...صبر کن! اینا همونایی بودن که من رو گرفتن! یادمه...یادمه یکیشون بهم شوکر زد.
چند قدم عقب رفتم و با ترس و تعجب نگاه میکردم
لیسا: شماها.....
جین: اوهوم درسته خودمونیم
جیهوپ: اگه لجبازی نمیکردی شوکر نمیزدم
دیدم اونی که بهم شوکر زده بود لبخند شیطانی زد.
جین: وای وای جیهوپ یکم خجالت بکش این فقط یک دختره الان فکر میکنی خیلی ترسناک شدی؟ یاع یاع یاع
پس اسمش جیهوپ بود...
یونگی: این جیهوپ هست و اون هم جین
جین: هیونگ بهش گفتی ما کی هستیم؟
یونگی: اووو اصلا فراموش کرده بودم
یونگی پوزخند زد.
موضوع چیه؟ مگه اینا کین؟
با حالت سوالی بهشون نگاه میکردم
یونگی: ما سه نفر...مافیا هستیم
لیسا: م..مافیا!!؟
لیسا عقب رفت و از ترس میلرزید و صورتش عرق کرده بود.
یونگی: نگران نباش ما فقط کسانی که دشمنمون باشن رو میکشیم و همینطور کسانی که از دستوراتم سرپیچی کنن.
لیسا: شما فقط سه نفر هستین؟
یونگی: در اصل ما چهار نفر هستیم و یکی از اعصای گروه ما نامجون هست که فعلا رفته امریکا برای سفر کاریش و ممکنه تا ۲ روز دیگه بیاد. رئیس گروه ما نامجون است ولی چون فعلا نیست من بجاش گروه رو به عهده میگیرم.
لیسا:، که اینطور...
از زبان راوی:
در حالی که داشتن حرف میزدن صدای شکستن شیشه اومد و نزدیک ۴۰ تا بادیگارد مسلح ریختن داخل.
یونگی: اه لعنتی جین سریع بادیگارد هارو خبر کن بیان اینجا.
لیسا که ترسیده بود گفت: اینا کین؟؟؟
یونگی: الان وقت توضیح نیست.!
از زبان راوی:
باریگارد های بچه ها رسیدن و حمله میکردند.
یونگی و جیهوپ و جین رفتن پایین و اجازه ندادند لیسا بیاد پایین
در حالی که اسلحه هایشان را در اوردند و شروع به شلیک کردند
بعد از چند دقیقه همه جا ساکت شده بود و تمام بادیگارد های دشمن کشته شده بودند.
یک فردی اومد داخل و رر حالی که خنده ی دیوانه واری میکرد دست میزد
؟ : به به...پیشرفت کردی رفیق قدیمی.
یونگی در حالی که با شوک و عصبانیت خیره شده بود یک قدم عقب رفت
یونگی: تو...
۷.۷k
۰۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.